کلمات فرهنگ فارسی - صفحه 123
- خط مرکز معدل
- خط ملاقی
- خط منکسر
- خط نشسته
- خط وتر
- خط چشم موری
- خط کردار
- خط کشی کردن
- خطا شدن
- خطا شوی
- خطا گیر
- خطر یافتن
- خطیب فلک
- خطیبی کردن
- خفت انداختن
- خفت روح
- خفتن جای
- خفتن شیر
- خفتن پای
- خفتن گرفتن
- خفته بینی
- خفته رسته
- خفته رو
- خفته پشت
- خفقان کردن
- خفه گیر کردن
- خفیف سالم
- خل الکلام
- خل بازی
- خل جوز
- خل خمر
- خل ماش
- خل و ول
- خل گیری
- خلاصی دادن
- خلاف امد
- خلاف بری
- خلاف محل
- خلاف یافتن
- خلافت سریر
- خلافت مدار
- خلال خلیل
- خلال قوم
- خلال مکه
- خلج اباد
- خلج بالا
- خلج عجم
- خلط دان
- خلط مبحث کردن
- خلطه و امیزش
- خلع اسلحه
- خلع ید کردن
- خلعت پوشیدن
- خلف عهد
- خلف کردن
- خلفای علوی
- خلفه لو
- خلق اباد
- خلق اتشین
- خلق ازار
- خلق تنگی
- خلق پسند
- خلقت کردن
- خلل انداز
- خلل دماغ
- خلل یافتن
- خلیج بربری
- خلیج مصر
- خلیفه اباد
- خلیفه قشلاق
- خلیل سرا
- خلیل گرد
- خلیلی ها
- خم اندرخم
- خم بستن
- خم خوردن
- خم سینی
- خم مهره
- خم ناپذیر
- خم نهر
- خم پذیری
- خم گوش
- خمار باقی
- خمار شکستن
- خمار کردن
- خمار گشا
- خمر محال
- خمود و خمول
- خموش کردن
- خموش گشتن
- خمپاره چی
- خمیر صابون
- خمیر کنده
- خنب و خنبره
- خنج خنج
- خنجر خوردن
- خند و تند
- خندق زدن
- خنده اور
- خنده اوری
- خنده جفت کردن
- خنده خیز
- خنده داشتن
- خنده ریش
- خنده گرفتن
- خنس و فنس
- خنک اب
- خنکی کردن
- خنگ بور
- خنگ شب اهنگ
- خنگ شر
- خنگ و خرف
- خنگ کردن
- خنیاگر سپهر
- خنیاگر فلک
- خنیاگر چرخ
- خهی خهی
- خو کردگی
- خو کننده
- خواب اشفته
- خواب الود
- خواب الوده
- خواب الودگی
- خواب الودی
- خواب اور
- خواب بریدن
- خواب دادن
- خواب زدن
- خواب شکستن
- خواب کننده
- خواب گزین
- خواب گم کردن
- خواب یافتن
- خواجه اباد
- خواجه انور
- خواجه ایم
- خواجه سه یاران
- خواجه شاهی
- خواجه شمار
- خواجه لر
- خواجه لنگ
- خواجه مروارید
- خواجه وش
- خواجه ولی علیا
- خواجه ٔ هفت بام
- خواجه پری
- خواجه کندی
- خواجه گرداب
- خواجه گیر
- خواجو زاده
- خواجگی زاده
- خوار خوری
- خوار ساختن
- خواربار کش
- خواری بخش
- خواری دادن
- خواری دیدن
- خواری پسند
- خوازه گر
- خواص خوان
- خوان اراسته
- خوان پوش
- خواننده کردن
- خوانندگی کردن
- خواهر امی
- خواهر خان
- خواهر شوی
- خواهش داشتن
- خواهش پذیر
- خواهش کننده
- خوب امدن
- خوب اندام
- خوب اواز
- خوب تا کردن
- خوب قول
- خوب و بد کردن
- خوب گمان
- خود ازمای
- خود اموز
- خود جمله کردن
- خود نما ی
- خودداری نمودن
- خودسر زن
- خودسری کردن
- خودفروشی کردن
- خودفریبی کردن
- خودی سوز
- خور زدن
- خوران خوران
- خورد برد
- خورد تر
- خورد دادن
- خورد سالی
- خوردن و شکستن
- خوردنی پز
- خورده برده
- خورده بینی
- خورده پز
- خورده چشمه
- خورده کاری
- خوردی بیمار
- خوردی فروش
- خورش و خوراک
- خورشید اباد
- خورشید دمیدن
- خورشید صراحی
- خورشید گرفتن
- خوره مک
- خوز زن
- خوزه بخت
- خوش اباد
- خوش اداب
- خوش اطوار
- خوش امدن
- خوش امدگویی
- خوش اندازه
- خوش اهنگی
- خوش اوازی
- خوش اینده
- خوش ایندی
- خوش باش گفتن
- خوش تخم
- خوش ترکیبی
- خوش حرکت
- خوش خواندن
- خوش خواهش
- خوش راهی
- خوش رزق
- خوش سری
- خوش سوز
- خوش سیرت
- خوش شکل
- خوش طبع شدن
- خوش طبعی کردن
- خوش عیشی
- خوش فطرت
- خوش فکری
- خوش قد و قواره
- خوش قطع
- خوش مغز
- خوش منش شدن
- خوش نشینان چمن
- خوش هنری
- خوش هیئت
- خوش و بش کردن
- خوش و خندانی
- خوش پز
- خوش پشت
- خوش پنجه
- خوش چشم و ابرو
- خوش کردار
- خوش گشتن
- خوشاب جان
- خوشبوی کردن
- خوشمزگی کردن
- خوشه خوار
- خوشه دره
- خوشه چیدن
- خوشه چینی کردن
- خوشه کردن
- خوشوقت بودن
- خوشوقت شدن
- خوشگل کردن
- خوف داشتن
- خوف زده
- خوف کردن
- خون اشامی
- خون الوده
- خون الودگی
- خون امدن
- خون بالا اوردن
- خون بینی شدن
- خون جوش زدن
- خون دیدن
- خون راه افتادن
- خون رفتگی
- خونابه اشام
- خونریز خو
- خونی تپه
- خونی رنگ
- خوک اب
- خوک خانه
- خوک ماهی
- خوک هندی
- خوی الود
- خوی الوده
- خوی باز کردن
- خوی زا
- خوی کردن
- خویش را ساختن
- خویشتن اراستن
- خویشتن خواهی
- خویشتن داشتن
- خویشتن شناسی
- خویشتن نما
- خویشتن کام
- خویگان ارامنه
- خیار هندی
- خیار کبر
- خیال اصفهانی
- خیال بند
- خیال ساختن
- خیال ساز
- خیال طیف
- خیانت ورز
- خیانت کننده
- خیانت گری
- خیت شدن
- خیر اباد ماندگی
- خیر اندیشی
- خیر مال
- خیر مقدم گفتن
- خیر و شر کردن
- خیره خندی
- خیره زبان
- خیره سری کردن
- خیره هش
- خیره کردن
- خیره گر
- خیره گفتن
- خیره گوش
- خیره گون
- خیری بری
- خیز افتاد
- خیز و میز
- خیس خوردگی
- خیش کار
- خیل بان
- خیل تاختن
- خیمه انداختن
- خیمه نشین
- خیمه ٔ ام معبد
- خیمه ٔ بی در
- خیوه چی
- دئ ثان
- دائره چی
- دائم شدن
- دائم کردن
- دابه الارض
- داد اوری
- داد بخشیدن
- داد خواندن
- داد خوانده
- داد دل ستاندن
- داد و ستاد
- داد و فریاد کردن
- داد و هی ی
- داد چیزی دادن
- دادار کردن
- دادخواه شدن
- دادرسی کردن
- دار ابن هانی
- دار افرین
- دار ال اخره
- دار دیده بان
- دار لک
- دار یار احمد
- دارا و بت زرین
- دارا پناه
- دارا کش
- دارا گرد
- داره کره
- داروی جراح
- دارگل سیدحسن
- داریه نم کن
- داریون دپ
- داس دره
- داس درو
- داس و دلوس
- داستان اوردن
- داستان دیدن
- داستان نگار
- داش التی
- داش بلاغ حاجی
- داع داع
- داعی الحسینی
- داغ اب
- داغ بالای داغ
- داغ بدل نهادن
- داغ بر هم چیدن
- داغ بر یخ زدن
- داغ خوردن
- داغ دالی
- داغ ساختن
- داغ ساز
- داغ شیخ
- داغ پنجه
- داغ کننده
- داغ گرفتن
- داغدار کردن
- دال من
- دالان دار
- دالی لا
- دالی کردن
- دام و داحول
- دام و داهل
- دام پهن کردن
- دام کردن
- دامادی کردن
- دامن الودگی
- دامن بردار
- دامن برداشتن
- دامن در کشیدن
- دامنه داری
- دامنگیر شدن
- دان و اب
- دان کردن
- دانا کردن
- دانش اباد
- دانش ارا
- دانش ازما
- دانش بک
- دانش خیز
- دانه جوی
- دانه دانه شدن
- دانه پاک کردن
- دانه چینی
- داهی کند
- داود خانه
- داود ملک
- داود میانه
- داود نوا
- داور شدن
- داور قاجار
- داور کیا
- داوری انداختن
- داوری مازندرانی
- داوری گاه
- داوری گه
- داوید اول
- داکی ها
- دایره بستن
- دایره ساختن
- دب الغدیر
- دب بره
- دب جوک
- دباغ زاده
- دبدبه زن
- دبه در اوردن
- دبکلوی اب گرم
- دج الامیر
- دختر روزگار
- دختران شب
- دخل داشتن
- دخل کردن
- دخمه ساختن
- دده خلیفه
- دده سیاه
- در ادمی
- در اغاز
- در امار کار
- در امار گر
- در اموخته
- در امیختگی
- در اهن
- در اهنین
- در اوفتادن
- در بادیان
- در بر کردن
- در بوب
- در بیکه
- در تابیدن
- در تاد
- در تیزو
- در جودان
- در ساختنی
- در سر امدن
- در سوتا
- در سپاردن
- در شونده
- در غلطیدن
- در قزی
- در مودار
- در نوف
- در و بست
- در و تخته
- در و دوز
- در و همسایه
- در واهی
- در پرسین
- در پوشانیدن
- در چکاندن
- در کاویدن
- در کوشیدن
- درا و دوزا
- دراز بینی
- دراز تل
- دراز خفتن
- دراز خفته
- دراز دنب
- دراز دنبال
- دراز رخسار
- دراز ساختن
- دراز ساق
- دراز سفره
- دراز محاسن
- دراز منقار
- دراز مژه
- دراز نج
- دراز نوشتن
- دراز نگ
- دراز پستان
- دراز پهلو
- دراز کوه
- دراز گام
- دراز گفتار
- دربار خرج
- دربند اهنین
- دربند خزران
- دربند شروان
- دربند پایین
- درد کردن
- درزی کلا بزرگ
- درزی گر
- درس اخوند
- درست گمان
- درشت دار
- درشت نهاد
- درشت گذار
- درشت گشتن
- درشتخو ی
- درم دان
- درم زدن
- درمان اباد
- درمان جستن
- درمان زدن
- درمان ساختن
- درنگ دادن
- درنگ شدن
- درنگ پیشه
- درنگ کار
- درنگ یافتن
- درنگی دادن
- دره ابی
- دره بنک
- دره بید ملامیرزا
- دره تی تو
- دره دم
- دره راست
- دره سرخ
- دره سه سن
- دره سیب
- دره شاه پری
- دره علی اباد
- دره محک
- دره مورد
- دره موردی
- دره نا
- دره پشت
- دره چی
- دره کت
- دره کنار
- دره کندی
- درهم افتادن
- درهم امیخته
- درهم پیوستن
- درهم پیوسته
- دروا کرده
- دروازه گوگ
- درود رساندن
- درود کار
- درود کردن
- دروغ ازما
- دروغ نما
- دروم تا
- درون اشوب
- درون امدن
- درویش اباد
- درویش بچه
- درویش خاکی
- درویش خیل
- درویش رش
- درویش شدن
- درویش کردن
- درویشانه بر
- درک کشیدن
- درگاه اباد
- درگاه نشین
- درگه نشین
- درگه پرست
- دریا بگ
- دریا هک
- دریا وش
- دریا ژه
- دریای ابسکون
- دریای ابی
- دریای اتلانتیک
- دریای اندلس
- دریای بی نهایت
- دریای خراسان
- دریای خوارزم
- دریای سپید
- دریای متوسط
- دریای یمن
- دریغ خواری
- دریژان بالا
- دریک دریک
- دز اباد
- دز بازار
- دز بهمن