فرهنگ فارسی - صفحه 11
- محاصره کردن
- مداد تراش
- ملجم
- مناره
- منزل
- منگنه
- مهد
- مجد
- شهی
- غار
- قاپیدن
- قلعه
- معمولا
- منج
- ناسیونالیسم
- هم آهنگ
- هماهنگ
- پشتو
- چاق
- آغوش
- اندیشیدن
- انکار
- بلندآوازه
- جل
- خوشحال
- رنج
- سنور
- شرط
- فعل
- منفی
- هو
- هیجان
- مبنا
- متأسف
- جبلت
- سمک
- قماش
- ناجوانمرد
- عبوس
- دری
- داماد
- حیله گر
- حداقل
- حتماً
- حافظه
- بدحالی
- بسیط
- چرب پهلو
- کاهل شدن
- گاودل
- جرک و برک
- جری کردن
- قالب تهی کردن
- سوری
- رصد
- زنده
- زمهریر
- زمامدار
- زغال
- زرد