فرهنگ فارسی - صفحه 1240
- خیر اباد ماندگی
- خیر اندیشی
- خیر مال
- خیر مقدم گفتن
- خیر و شر کردن
- خیره خندی
- خیره زبان
- خیره سری کردن
- خیره هش
- خیره کردن
- خیره گر
- خیره گفتن
- خیره گوش
- خیره گون
- خیری بری
- خیز افتاد
- خیز و میز
- خیس خوردگی
- خیش کار
- خیل بان
- خیل تاختن
- خیمه انداختن
- خیمه نشین
- خیمه ٔ ام معبد
- خیمه ٔ بی در
- خیوه چی
- دئ ثان
- دائره چی
- دائم شدن
- دائم کردن
- دابه الارض
- داد اوری
- داد بخشیدن
- داد خواندن
- داد خوانده
- داد دل ستاندن
- داد و ستاد
- داد و فریاد کردن
- داد و هی ی
- داد چیزی دادن
- دادار کردن
- دادخواه شدن
- دادرسی کردن
- دار ابن هانی
- دار افرین
- دار ال اخره
- دار دیده بان
- دار لک
- دار یار احمد
- دارا و بت زرین
- دارا پناه
- دارا کش
- دارا گرد
- داره کره
- داروی جراح
- دارگل سیدحسن
- داریه نم کن
- داریون دپ
- داس دره
- داس درو