فرهنگ معین - صفحه 109
- خواب بستن
- خواب گزار
- خوابک
- خواجه سرا
- خواجه کردن
- خوارق
- خوارکار
- خوازه
- خوافی
- خوان سالار
- خودتراش
- خودخور
- خودنویس
- خورابه
- خوراندن
- خورانیدن
- خوش حساب
- خوش خوراک
- خوش خوشک
- خوش دامن
- خوش رکاب
- خوش مزه
- خوشیدن
- خوشمزه
- خوص
- خوهل
- خوي
- خوچ
- خوکدانی
- خویشکار
- خُنُک
- خِمار
- خیارک
- خیاطت
- خیبت
- خیرخیر
- خیزاب
- خیس کردن
- خیساندن
- خیشوم
- خیلاء
- خیلخانه
- دابة الارض
- داثر
- داد نامه
- داد و قال
- دادائیسم
- دادبک
- دادور
- دادگاه صحرایی
- دادیار
- دارالاسلام
- دارالحکومه
- دارالشفاء
- دارالعلم
- دارالمجانین
- دارالمرز
- دارالنعیم
- دارباز
- داربو