خوراندن.[ خوَ / خ ُ دَ ] ( مص ) خورانیدن. خوردن و آشامیدن فرمودن و کنانیدن. ( ناظم الاطباء ). اِطعام. ( یادداشت بخط مؤلف ). به خوردن داشتن. || چیزی بکسی رسانیدن. کسی را متمتع کردن. بکسی رساندن ، چون : فلانی زیردستانش را خوب می خوراند. رجوع به خورانیدن شود.
فرهنگ معین
(خُ دَ ) (مص م . ) نک خورانیدن .
فرهنگ عمید
روادار کردن کسی به خوردن چیزی، چیزی را به خورد کسی دادن.
فرهنگ فارسی
بخوردن واداشتن غذا دادن .
ویکی واژه
مصدر انگیزی خوردن؛ کسی را به خوردن چیزی انگیزاندن (تحریک کردن): خوراندن بعضی کودکها کار دشواری است. فرایند باعث خورشتن (خوردهشدن) چیزی توسط کسی شدن: خوراندن غذا به بعضی کودکان کار دشواری است. فعل انگیزی خوردن؛ کسی را به خوردن چیزی انگیزاندن (تحریک کردن): کودک هه را کلی غذا خوراندم. محرک/انگیزنده خورشتن (خوردهشدن) چیزی شدن: بستنی هه را به کودک هه خوراندم.