کلمه آواره به افرادی اطلاق میشود که بهدلیل شرایط خاص، از محل زندگی خود دور افتاده و در واقع بیخانمان هستند. این افراد معمولاً در وضعیت نامناسبی بهسر میبرند و ممکن است در جستجوی مکانی برای استراحت و امنیت باشند. آوارگی میتواند ناشی از جنگ، بلایای طبیعی یا سایر عوامل ناگوار باشد که افراد را وادار به ترک خانههایشان میکند. آوارگان اغلب با مشکلاتی همچون فقر و عدم دسترسی به نیازهای اساسی زندگی مواجهاند. زندگی این افراد بهدلیل فقدان سرپناه و منابع کافی، بسیار دشوار است و آنها بهدنبال مکانی برای بازگشت به زندگی عادی خود هستند. در بسیاری از موارد، این افراد مجبورند برای یافتن یک جای امن و تأمین نیازهای اولیه خود، سفرهای طولانی و سختی را تحمل کنند.

آواره
لغت نامه دهخدا
( آواره ) آواره. [ رَ / رِ ] ( ص ) آوار. از وطن دورافتاده. سرگردان. دَربِدر. غریب:
ایا گم شده بخت و بیچارگان
همه زار و غم خوار و آوارگان.فردوسی.که آواره بدنشان رستم است
که از روز شادیش بهره کم است...فردوسی.بدو گفت کز خانه آواره ام
از ایران یکی مرد بیواره ام.اسدی.نام و صیتت رونده همچو مثل
خصمت آواره در جهان چو سمر.شرف شفروه.ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او بمطلب ها رسید و ما هنوز آواره ایم.؟ || از وطن بیرون کرده. مُبعد. اخراج شده. منفی از بلد. مجلوّ از وطن:
ترا از خان مان آواره کردند
مرا بی دختر وبیچاره کردند.( ویس و رامین ).ور دوستارآل رسولی تو
از خانمان کنندت آواره.ناصرخسرو.محمدبن زید را با حشم به کهستان اِصفهبد فرستاد و او را آواره کردند بیچاره شد هر روز برای اَمان قاصد میفرستاد. ( تاریخ طبرستان ).
|| گم گردیده. بی نام ونشان:
نشانی ندادش کس اندر جهان
بدانگونه آواره شد ناگهان.فردوسی.بباید چو جمشید آواره گشت
که بنْهیم سر جمله در کوه و دشت.فردوسی.آواره ٔطلب را خضر است هر گیاهی
کشتی شکستگان را هر موج ناخدائیست.صائب. || گریخته:
یکی داستان زد گَوی از نخست
که پرمایه آنکس که دشمن نجست
چو بدخواه پیش آیدت کشته به
گر [ یعنی یا ] از جنگ آواره برگشته به.فردوسی.به دُم گریزندگان شب مپوی
چو دشمن شد آواره بیشش مجوی.اسدی. || پراکنده. پریشان. متفرق. گریزان. گریزانده. رانده. تار و مار: دیالم گفتند این جایگاه نیکوست ما را دستوری ده تا اول بر پیادگان اصفهبد قارن زنیم ایشان را برداریم که در این موضع چون پیاده شکسته شود سوار هیچ بدست ندارد. حسن زید رخصت داد بیامدند و پیاده را آواره کرده و چیرگی یافته و... ( تاریخ طبرستان ). چون وشمگیر خبر یافت ناگاه تاختن بسر ایشان برد و آواره گردانید. ( تاریخ طبرستان ). و اصفهبد علاءالدوله حسن را با جمله حشم بشکست و آواره کرد. ( تاریخ طبرستان ). || خراب، مقابل آباد: و گفتند این چیست تو میکنی بهرزه ولایت خویشتن خراب و آواره کردی و با چندان حق که سلطان با تو دارد عصیان پیش گرفتی. ( تاریخ طبرستان ). || ( اِ ) ظلم. ستم. آزار. || تحقیق. یقین. ( برهان ). || آهن ریزه که هنگام سوراخ کردن نعل اسب و استر و مانند آن از نعل بیفتد. ( برهان ).
فرهنگ معین
(اِ رِ یا رَ ) [ معر. ] (اِ. ) دفتر حسابی که حساب های پراکندة دیوانی را در آن نویسند، اوارجه، اوارج.
فرهنگ عمید
۲. سرگشته، سرگردان.
۳. بی خانمان، دربه در.
۴. دور از وطن.
۱. دفتری که در آن اقلام درآمد و هزینه و حساب های مالیاتی را ثبت می کردند، دفتر حساب دیوانی.
۲. دیوان خانه: همی فزونی جوید اواره بر افلاک / که تو به طالع میمون بدو نهادی روی (شهید بلخی: شاعران بی دیوان: ۳۷ ).
فرهنگ فارسی
( آواره ) ۱- ( صفت ) از وطن دور افتاده در بدر. ۲ - از وطن بیرون کرده نفی بلد شده. ۳ - گم گردیده بی نام و نشان. ۴ - گریخته. ۵ - پراکنده پریشان متفرق. ۶ - ( اسم ) ظلم ستم آزار.
آوار: گم گشته، سرگشته، سرگردان، بی خانمان، دربدر، دورازوطن، آوارگی: حالت آواره بودن، دربدری، سرگردانی
دیوانی را در آن نویسند اوارجه.
گرمای و هوای گرم
دانشنامه عمومی
آواره (پروانه). آواره ( نام علمی: Vagrans egista ) نام یک گونه از تیره فرچه پایان است. پروانه آواره در جنوب و جنوب شرقی آسیا تا ایران زندگی می کند. طول بال پروانه ۶۴ تا ۷۰ میلی متر است.
آواره (فیلم). آواره ( به هندی: Awaara ) فیلمی محصول سال ۱۹۵۱ و به کارگردانی راج کاپور است. در این فیلم بازیگرانی همچون راج کاپور، نرگس دات، پریتویراج کاپور، لیلا چیتنیس، کی. ان. سینگ، شاشی کاپور ایفای نقش کرده اند.
دانشنامه آزاد فارسی
ویکی واژه
بیخانمان، در به در. گم گشته. فراری.
آواره ممکن است در زبان معیار باستان به دو بخش یا کلمه آ - واره قابل تجزیه باشد؛ که تفاوت آن با آوار وجود فقط حرف «ه» ربطی دهنده است.