خِمار

لغت نامه دهخدا

خمار. [ خ َ ] ( ع اِ ) جماعت مردم و انبوهی آنها. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). یقال : دخل فی خمار الناس. رجوع به خُمار شود.
خمار. [ خ ُ ] ( ع اِ ) جماعت مردم و انبوهی آنها. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). یقال : دخل فی خمار الناس. رجوع به خَمار شود.
خمار. [ خ ِ ] ( ع اِ ) معجر زنان. مقنعه. چادر نماز. ( از ناظم الاطباء ) ( ترجمان علامه جرجانی ). روپاک. چارقد. نصیف. چانه بند. یاشماق. ( یادداشت بخط مؤلف ). سرپوش. ( زوزنی ). سرانداز ( ملخص اللغات حسن خطیب ) ج ، اخمرة، خمر، خُمُر :
گفت چه بر سر کشیدی از ازار
گفت کردم آن ردای تو خمار.مولوی ( مثنوی ).پیش پیغمبر درآمد با خمار.مولوی ( مثنوی ). || هرآنچه بپوشد چیزی را. ( ناظم الاطباء ). پرده. ( یادداشت بخط مؤلف ). ج ، اخمره ، خُمُر :
چون بدید آن چشمهای پرخمار
که کند عقل و خرد را در خمار.مولوی ( مثنوی ). || در بین صوفیان احتجاب محبوب است به حجت عزت و ظاهر شدن پرده های کثرت بر روی وحدت و این مقام تلوین سالک است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
- ذوالخمار ؛ لقب عون بن ربیعبن ذی الرمحین است بدان جهت که در جنگ جمل معجر زن خود پوشیده و در آن جنگ بساکسان را او نیزه زده بود، آنگاه از هر کسی که پرسیدند که ترا نیزه زده ؟ گفتی : ذوالخمار. ( ناظم الاطباء ).
خمار. [ خ ِ ] ( ع مص ) مخامره. ( منتهی الارب ) ( ازتاج العروس ) ( از لسان العرب ). رجوع به مخامره شود.
خمار. [ خ ُ ] ( ع اِ ) کرب تب و صداع و رنج آن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || ( ص ) می زده. ( ناظم الاطباء ). شراب زده. مخمور که در چشم و سر بر اثر شراب آثاری می ماند. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
بدیده چو قار و به رخ چون بهار
چو می خورده و چشم او پرخمار.فردوسی.تو بارخدای همه خوبان خماری
وز عشق تو هر روز مرا تازه خماری است.فرخی.به چشمت همی مار و ماهی نماند
ازیرا که از جهل سر پرخماری.ناصرخسرو.ز من تیمار نامدشان از ایرا
نپرهیزد خماری از خماری.ناصرخسرو.بجامی کز می وصلش چشیدم
همیدارد خمارم در بلاها.خاقانی.

فرهنگ معین

(خَ مّ ) [ ع . ] (ص . ) شراب فروش ، باده - فروش .
(خُ ) [ ع . ] (اِ. ) دردسر و ملالی که پس از مستی عارض شخص می شود.

فرهنگ عمید

۱. می فروش، شراب فروش، باده فروش.
۲. (تصوف ) پیر کامل، مرشد و اصل.
۱. روبند، روپوش زنان.
۲. چادر.
۳. روسری.
۱. سردرد و کسالتی که پس از برطرف شدن کیف شراب در انسان پیدا می شود، حالت بعد از مستی.
۲. (صفت ) کسی که به حالت خماری دچار شده باشد، مخمور.
۳. (صفت ) ویژگی چشمی که حالت خماری در آن نمایان باشد.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ملالت و درد سری که پس از رنج نشاه شراب ایجاد شود .
دهی است از دهستان و بخش قیر و کارزین شهرستان فیروز آباد دارای صد و ده تن سکنه آب آن از چشمه و محصول آن غلات و کنجد و ماش و شغل زراعت و راه مالرو است .

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خِمار به کسر خاء نوعی پوشش سر برای خانمها می باشد. عنوان یاد شده به صورت جمع (خُمُر) در قرآن کریم و به تبع در کلمات فقها در باب طهارت و صلات آمده است.
خِمار به معنی روسری، مقنعه است.
احکام خمار
به تصریح قرآن کریم، بر زنان مؤمن واجب است زینت خود را- جز آنچه از آن آشکار است- از نامحرم بپوشانند و روسریشان را به گونه‏ای بر گریبانشان بیندازند که گردن و سینه آنان را بپوشاند.
طبق آنچه در تفاسیر آمده، زنان مسلمان قبل از نزول آیه، قسمت اضافی روسری را به پشت سر می‏انداختند، در نتیجه گردن و قسمت بالای سینه آنان پیدا بود. با نزول آیه شریفه یاد شده، موظف شدند این قسمت را نیز بپوشانند.
فقها به این آیه بر وجوب حجاب برای زن استدلال کرده‏اند.
بنابر تصریح برخی، حداقل پوشش در نماز برای زن، درع (لباسی که از گردن تا پا را می‏پوشاند) و خمار است. هرچند خصوصیتی برای لباسهای یاد شده نیست.
مستحب است زن هنگام نماز سه جامه بر تن داشته باشد: خمار، درع، و چادر.
از جمله قطعات مستحب کفن زن، خمار است.

ویکی واژه

روبند، روس
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم