خیساندن

لغت نامه دهخدا

خیساندن. [ دَ ] ( مص ) خیسانیدن. ( ناظم الاطباء ). ترنهادن. فرغاردن. فرغاریدن. شیبانیدن. شیوانیدن. آغاردن. آغاریدن. بیاغاریدن. آغوندن. نقوع. نقع. ( یادداشت مؤلف ). آغشتن و قرار دادن در مایعی تر نهادن. || سخت تر کردن. خیس کردن. ( یادداشت مؤلف ). انقاع.

فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) خیسانیدن .

فرهنگ عمید

خیس کردن چیزی برای آنکه آب را به خود بکشد.

فرهنگ فارسی

خیس شدن، ترشدن، میان آب یازیرباران ماندن
( مصدر ) خیسانید خیساند خواهد خیسانید بخیسان خیساننده خیسانیده ) ترکردن مرطوب ساختن .
تر نهادن فرغاردن

فرهنگستان زبان و ادب

{soaking} [شیمی] فروبردن مواد در آب یا مایع دیگر

ویکی واژه

خیسانیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال آرزو فال آرزو فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال تاروت فال تاروت