فرهنگ فارسی - صفحه 25
- حق الزحمه
- محارزه
- فرو شسته
- مطلقاً
- شق القمر
- فی الحال
- مجدود
- متساهل
- کناره گرفتن
- موثق
- کهل گردیدن
- دادپرور
- زیادت گردانیدن
- بوریاگر
- وعظ گفتن
- تحسینات
- موحوش
- معرفی نامه
- کرشمه
- صیام
- کز دادن
- سکاکین
- خوش طبعی کردن
- مزاح کردن
- گال
- بی همتا
- بیریا
- تبری
- تبعیض
- تحت
- تحمیل
- تراکم
- یعنی
- مثبت
- لیان
- ديان
- آخِر
- آخُر
- آخر
- گو
- گیو
- بیدرنگ
- ارام
- می
- می-
- بيت
- خسیس
- استانه
- محال
- قشلاق
- متغیر
- الين
- آو
- چس
- پت
- صفت
- سواد
- ديار
- خلیج
- کُردی