فرهنگ فارسی - صفحه 1529
- خین کب
- داغ شستن
- دایره زدن
- دج صغیر
- در پر چین
- درب سر
- دره جز
- دست امدن
- دشوار خو
- دق و لق
- دل ریسه
- دل لرزیدن
- دو تاره
- دیده ور گردیدن
- ذو جاه
- ذو جلالت
- راه اموختن
- راه سودن
- رای دیدن
- رب برج
- رخنه گرفتن
- رم زده
- رنگ بست کردن
- ره گشودن
- رو باز کردن
- رو دست خوردن
- رکوع کردن
- ز پای درامدن
- زبان گیری کردن
- زخمه گه
- زشتی داشتن
- زولا رود
- سبکی کردن
- سر در صحرا نهادن
- سر و کیسه کردن
- سراب سیاه
- سست بخت
- سنگ سفید بسحاق
- سیاه شدن زبان
- شر خریدن
- شر خیوه
- صاحب قران ثانی
- صدق انجام
- صرف همت کردن
- طاوس فش
- طل گرفتن
- عشق نمودن
- عشوه خریدن
- عیار کردن
- غدر ساختن
- غربال زدن
- غوک چوب زدن
- فتنه جو ی
- فربه کردن
- فرشته ٔ جان ستان
- قاطی پاطی شدن
- قانون کردن
- قراجه لر
- قلعه تل گوه
- قم لیجه