فرهنگ فارسی - صفحه 1464
- هزل گو ی
- هستی ازاد
- هفت اسمان
- هفت خزانه
- هفت پرده ٔ ازرق
- هفت چشم خراس
- هفتاد و دو شاخ
- هفده باز
- هله شی
- هم اغوشی
- هم اوازی
- هم تازیانه
- هم مصاف
- هم نشانی
- هم وطا
- هم پهلویی
- هماهنگی کردن
- هنرجو ی
- هنری کردن
- و هو خشتر
- واجب موسع
- واجب نمودن
- واجبی خانه
- واحدا واحدا
- واز واز
- واضح اصفهانی
- وافر بودن
- واله شدن
- واپس کردن
- واکسن زنی
- وسوسه گر
- وصله چسباندن
- وغ زده
- ولو شدن
- وول وول
- وکیل اباد
- وکیل کردن
- ویر داشتن
- پائین دسته
- پاره خوار
- پاسخ سرای
- پانته ان
- پاچه پز
- پاک اندیشه
- پاگانی نی
- پای پس امدن
- پایان بینی
- پایین امدن
- پخته کردن
- پدر مادر دار
- پدید امدن
- پر بوستان
- پر خواهشی
- پر دودی
- پر روده
- پر سیاوشان
- پر شکنی
- پر ماسه
- پر ملالت
- پر ناز و غمزه