فرهنگ فارسی - صفحه 939
- بد ادایی
- بد اسب
- بد اطوار
- بد اندرون
- بد بنیاد
- بد تخم
- بد خبر
- بد خدمت
- بد خرد
- بد خصال
- بد خط
- بد خلقت
- بد خوار
- بد خیال
- بد داشت
- بد درون
- بد دعا
- بد روزگاری
- بد روشن
- بد زیب
- بد زیست
- بد زینهار
- بد سوار
- بد سیرت
- بد قلب
- بد پرهیز
- بد پسر
- بد پشت
- بد گری
- بداف
- بدال
- بداه
- بدایی
- بدبد
- بدخیالی
- بددهان
- بدذاتی
- بدر رفته
- بدر کردن
- بدراق
- بدرانلو
- بدرانی
- بدراهی
- بدروزی
- بدعه
- بدفوز
- بدقمار
- بدقولی
- بدل چینی
- بدلجام
- بدلعاب
- بدمزاج
- بدن نما
- بدندان
- بدنیت
- بدوات
- بدورد
- بدپسند
- بدیدار
- بدیده