فرهنگ فارسی - صفحه 1363
- عادت داشتن
- عصور
- عفریته
- عقب کشیدن
- غص
- فراهت
- قصدا
- ماهی دندان
- محترمات
- مرد نادیده
- مشتبهات
- مشدده
- اصالت داشتن
- افلاط
- ایل نشین
- باد بری
- بادبا
- تاس احمدی
- تفزع
- حاسن
- خارنده
- خمیده کردن
- دانوی
- دولانا
- روا دانستن
- زایاندن
- سالنامه نویس
- سنگ گرده
- شکارپور
- عاسی
- ابرنگ
- ارتابان
- افتاب مهتاب
- افزایش نمودن
- افزون نان
- ام شهاب
- ام مطاع
- امرزیده
- امیلوز
- اهن پولاد
- بخت اور
- بغض گرفتن
- بقلم باز دادن
- بقلم گرفتن
- بقیه السیف
- بل دادن
- بلند کننده
- بی دل واپسی
- تران نن
- تعارف کردن
- خشکه بار
- خفتن خون
- خوار و سبک
- خوان اتش
- خوش شیوه
- خوه کردن
- خیار کاری
- دو پته
- دژ گوارد
- ذو کاهل