مستعجل به معنای فوری و نیازمند اقدام سریع است. در دنیای امروز که زمان به شدت ارزشمند است، بسیاری از امور و درخواستها ممکن است به سرعت و بدون هیچ گونه تاخیری نیاز به پاسخ داشته باشند. به عنوان مثال، در حوزههای مختلف مانند پزشکی، کسب و کار و خدمات اجتماعی، برخی از مسائل به دلیل حساسیت و فوریت، مستلزم توجه فوری هستند. در این راستا، باید توجه داشت که اهمیت مستعجل بودن به معنای عدم دقت در انجام کارها نیست، بلکه به معنای ضرورت اقدام به موقع و مناسب است. در واقع، در برخی موارد، تأخیر در پاسخگویی میتواند عواقب جدی و غیرقابل جبرانی به دنبال داشته باشد. بنابراین، ارائه خدمات مستعجل به ویژه در مواقع بحرانی، نه تنها از نظر اخلاقی بلکه از نظر حرفهای نیز امری الزامی است. به همین دلیل، سازمانها و نهادهای مختلف باید سیستمهایی را برای رسیدگی سریع و مؤثر به درخواستها و مشکلات مشتریان خود ایجاد کنند. این اقدامات میتواند شامل استخدام نیروی کار متخصص، استفاده از فناوریهای روز و ایجاد فرآیندهای کارآمد باشد که امکان پاسخگویی سریع و مؤثر را فراهم آورد. در نهایت، توجه به مفهوم مستعجل و پیادهسازی آن در عرصههای مختلف، میتواند به ارتقاء کیفیت خدمات و افزایش رضایت مشتریان منجر شود و در نتیجه، به بهبود عملکرد کلی سازمانها کمک میکند.

مستعجل
لغت نامه دهخدا
اگر سر پنجه بگشاید که عاشق می کشم شاید
هزارش صید بگشاید به خون خویش مستعجل.سعدی.دیده باشی تشنه مستعجل بر آب
جان به جانان همچنان مستعجل است.سعدی.کارها به صبر برآید و مستعجل به سر درآید. ( گلستان ).
- پیک مستعجل؛ برید. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). پیکی که در منزل ها توقف نکند و یا آنکه در هر منزل اسبی عوض کند تا زودتر به مقصد برسد.
- دولت مستعجل؛ زودگذر:
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.حافظ.|| برانگیزاننده وتشویق کننده. ( اقرب الموارد ). || بر شتابی انگیزاننده و شتاباننده. ( منتهی الارب ). عجله خواهنده از کسی. ( اقرب الموارد ). || درگذرنده و پیشی گیرنده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) بوزیدان. دارویی است که از مصر آرند و بجهت فربهی استعمال کنند. ( برهان ). بوزیدن که گیاهی است.( از الفاظ الادویه ) ( از اختیارات بدیعی ). و رجوع به مستعجلة شود.
فرهنگ معین
(مُ تَ جَ ) [ ع. ] (اِمف. ) زودگذر.
فرهنگ عمید
۲. زودگذر، گذرا.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - طلب شتاب کننده. ۲ - عجله کننده. ۳- زودگذر: راستی خاتم فیروز. و بواسحاقی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود. ( حافظ )
ویکی واژه
شتابنده، شتاب کننده.
جملاتی از کلمه مستعجل
دهد بقای مخلد هوای او گویی فرو شده به گلش پای عمر مستعجل