لغت نامه دهخدا - صفحه 50
- خوب
- صواب گوی
- امرص
- بدبخت
- روح
- دومان
- او
- بی عرضه
- نم نمک
- اندرز کردن
- بی ریخت
- بی رگ
- وانفسا
- راست پیمان
- محدود
- مهارت
- وارونه رای
- بند دل پاره شد
- پای فروکشیدن
- پافشاری
- اعتدال داشتن
- بیگاری
- پیش مزد
- اناشید
- آجل
- آبجی
- آلو
- کالیدن
- بتفوز
- آباء
- عجز
- شق و رق
- مطمئناً
- حق الزحمه
- محارزه
- ماندلین
- فرو شسته
- مطلقاً
- شق القمر
- ارمیاجی
- مجدود
- متساهل
- کناره گرفتن
- موثق
- ناخسبیده
- کهل گردیدن
- دادپرور
- زیادت گردانیدن
- بوریاگر
- بورمند
- بورشسب
- وعظ گفتن
- تحسینات
- موحوش
- مناجاتگاه
- معرفی نامه
- کرشمه
- صیام
- کز دادن
- جشجشه