فرهنگ معین - صفحه 105
- جميل
- جمیعاً
- جن زده
- جنابه
- جندره
- جندک
- جنون آمیز
- جنگلبان
- جنیه
- جهارت
- جهان وطنی
- جهان گشایی
- جهانوطنی
- جهودانه
- جهوری
- جهیر
- جواب کردن
- جوال رفتن
- جوجهتیغی
- جودر
- جوذر
- جوزینه
- جوسق
- جوسنگ
- جوسه
- جوش بره
- جوش خوردن
- جوش دادن
- جوش زدن
- جوش گرفتن
- جوشاندن
- جوشانیدن
- جوشن ور
- جوشیده مغز
- جوعان
- جوغ
- جوژک
- جوگندمی
- جویده
- جَوز
- جکوزی
- جگرآور
- جگرخراش
- جگن
- جیره خوار
- جیغ زدن
- جیغو
- جیک جیک
- حاجت روایی
- حادثه جو
- حاسر
- حاشیه رفتن
- حاشیه نشین
- حاشیهنشین
- حاضرجواب
- حال داشتن
- حالق
- حانوت
- حایط
- حایک