جوش خوردن

لغت نامه دهخدا

جوش خوردن. [ خوَر / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) بهم پیوستن دو چیز مخصوصاً دو فلز که جدا کردن آنها مشکل باشد. لحیم شدن. ( فرهنگ فارسی معین ). ملتئم شدن.ملتحم شدن. || در تداول ، عصبانی شدن. ناراحت گردیدن : این قدر جوش نخور. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ معین

(خُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - به هم چسبیدن ، به هم پیوند خوردن . ۲ - سر گرفتن معامله .

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- بهم پیوستن دو چیز( مخصوصا دوفلز ) که جدا کردن آنها مشکل باشد لحیم شدن . ۲- عصبانی شدن ناراحت گردیدن :( ( این قدر جوش نخور. ) )

ویکی واژه

به هم چسبیدن، به هم پیوند خوردن.
سر گرفتن معامله.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال درخت فال درخت فال راز فال راز فال فرشتگان فال فرشتگان