فرهنگ فارسی - صفحه 1013
- خومه زار
- خون انداختن
- خون اندوده
- خون انگور
- خون بسته
- خون بط
- خون تاک
- خون جام
- خون جگر خوردن
- خون جگری
- خون حلال
- خون حیض
- خون حیوان
- خون خام
- خون خدا
- خون خروس
- خون خفتن
- خون خفته
- خون خم
- خون در جگر کردن
- خون دل خاک
- خون دماغ
- خون دویدن
- خون دیده
- خون رز
- خون رفتن
- خون ریزش
- خون سبیل
- خون شستن
- خون شیشه
- خون فشاندن
- خون قربان
- خون مرده
- خون مردگی
- خون نشاندن
- خون نشستن
- خون نوشیدن
- خون پالا
- خون پالایی
- خون چکیدن
- خون کبوتر
- خون کشیدن
- خون کشیده
- خون گرفتن
- خون گرمی
- خون گریستن
- خون گشادن
- خونبها دادن
- خوندن
- خونده
- خونسار
- خونه
- خونچه
- خونیک باز
- خونیک بالا
- خونیک زیرک
- خونیک پائین
- خونیک
- خوور
- خوژه