فرهنگ فارسی - صفحه 1008
- خواهر بزرگ
- خواهر مادر
- خواهر مرده
- خواهر پدر
- خواهر گیر
- خواهش الهی
- خوای
- خوب حال
- خوب خرام
- خوب خوی
- خوب دل
- خوب رای
- خوب رنگ
- خوب سرشت
- خوب سیر
- خوب سیما
- خوب شدن
- خوب شکل
- خوب طلعت
- خوب فرجام
- خوب نقش
- خوب و بد
- خوب و زشت
- خوب چهر
- خوب چهره
- خوب کرداری
- خوب کرده
- خوب یار
- خوبان
- خوبانی
- خوبرخ
- خوبرویی
- خوبی دیدار
- خوبی روی
- خوبی کردن
- خوت
- خوجه لر
- خوخ
- خود افکن
- خود بشناس
- خود بهایی
- خود تاب
- خود تراشی
- خود خوار
- خود خوش
- خود دانی
- خود را باختن
- خود رنگی
- خود رویی
- خود سوار
- خود شناس
- خود شو
- خود مراد
- خود مراده
- خود نمودن
- خود کاشت
- خود کاشته
- خود کردن
- خود کشته
- خود گرفتن