حشم

تعریف عمومی

حشم به معنای خدمه، دستیاران و خویشان است. این واژه به افرادی اطلاق می‌شود که در خدمت یک شخص یا خانواده خاص هستند و به انجام کارهای مختلف مانند نگهداری، خدمت‌رسانی و دیگر وظایف مرتبط با آن می‌پردازند.

کاربردها

خویشان و بستگان: حشم به خویشان و بستگان یک شخص نیز اشاره دارد. این معنا به روابط خانوادگی و اجتماعی افراد مرتبط می‌شود و نشان‌دهنده پیوندهای نزدیک و حمایتی در خانواده‌ها است.

خدمتگزاران: در متون ادبی و تاریخی، واژه حشم به عنوان اشاره‌ای به خدمه و همراهان یک شخصیت مهم، مانند شاه یا بزرگان، به کار می‌رود. این افراد در انجام امور روزمره و خدمات شخصی به شخصیت‌های برجسته کمک می‌کردند.

چهارپایان: حشم همچنین به چهارپایان، به ویژه گوسفندان، اشاره دارد. این معنا نشان‌دهنده استفاده از این واژه در زمینه‌های کشاورزی و دامداری است و به اهمیت چهارپایان در زندگی روزمره انسان‌ها اشاره دارد.

لغت نامه دهخدا

حشم. [ ح َ ] ( ع مص ) معرب از خشم فارسی. بخشم آوردن.تشویر دادن. ( تاج المصادر بیهقی ). خجل کردن و تشویردادن کسی را. خجل کردن. || شنوانیدن او را مکروه. ( اقرب الموارد ). || خشم گرفتن.
حشم. [ ح ُ ش ُ ] ( ع ص ) صاحب حیای بسیار.
حشم. [ ح َ ش َ ] ( ع اِ ) خدمتکاران. ( زمخشری ) ( دهار ). جیش. جند. ( منتهی الارب ). لشکر. خدمتکاران خاص. ( زمخشری ). خدمتکار. ( محمودبن عمر ربنجنی ). پس روان. ( دهار ). ملتزمین رکاب. عیال و قرابت و چاکران مرد و کسان وی از اهل و همسایگان که بجهت وی غضب کنند بر دیگران. واحد و جمعدر آن یکسان است یا احشام جمع آن است. ( منتهی الارب ). چاکران و خدمتکاران که برای او غضب کنند و جنگ کنند با دیگران. چاکران و خدمتکاران که برای صاحب خود غضب نمایند با حریف جنگ کنند. ج، احشام:
آن مال و نعمتش همه گشتند ترت و مرت
و آن خیل و آن حشم همه گردید تار و مار.خجسته.براند اسب با خیل وپیل و حشم
همی تاخت پر غم چو شیر دژم.فردوسی.خواجه سید ابوطالب طاهر که بدوست
دل سلطان و دل خواجه و دلهای حشم.فرخی.پس از ایزد بدوات و قلم فرخ اوست
روزی لشکر سلطان و همه خیل و حشم.فرخی.شهر یاران زمین ناموران کیهان
همه خواهند که گردند مر او را ز حشم.فرخی.مر حاشیت شاه جهان را و حشم را
هم مال دهنده است و هم مال ستان است.منوچهری.بیشتر اولیا و حشم باوی [ مسعود ] برفتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 239 ). همه بزرگان اولیا و حشم به خانه وی [ بوسهل ] رفتند.( تاریخ بیهقی چ ادیب 155 ). خواجه بزرگ و اولیا و حشم برسیدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب 346 ). و در سنه... فرمود ما را تا به هراة رفتیم که وسط خراسان است و حشم و قضاة و عمال و اعیان و رعایا را فرمود تا بخدمت ما آمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214 ). امیر... میراند تا غلامان و حشم و اصناف لشکر بدان قوی دل میگشتند.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 113 ). ما بسیار نصیحت کردیم وگفتیم چاکری است مطیع و فرزندان و حشم... بسیار دارد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ). مثال داد تا سپاه سالار... و دیگر حشم بازگشتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ). برادر ما امیر محمد را اولیا و حشم بر تخت ملک نشاندند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 73 ). بونصر پیش دست امیر بود و دیگر حشم و بزرگان در پیشتر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ). امیرالمؤمنین وی [ طاهر ] را از فروددست تر اولیا و حشم خویش بدست گرفته... آلت و قوت و لشکر داد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 135 ). آنجا سه هزار حشم است و پیداست که خوارزمشاه و حشم وی چند باشند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 320 ). قومی را از سرغوغا از حشم کجات و جغراة خوانده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 327 ). خوارزمشاه بارداد و اولیا و حشم بیامدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323 ). اولیا و حشم و جمله اعیان لشکر بخدمت درگاه پیوستند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334 ). و حاجب قتلغتکین بهشتی بر درگاه نشسته بود با دیگر حجاب و حشم و مرتبه داران. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 118 ). امیر برخاست و برنشست و بپای شارستان فرورفت با غلامان و حشم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293 ). و دیگر روز که بار داد با دستار سپید و قبای سفید بود و همه اولیا و حشم و حاجبان با سپید آمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291 ). چون عید کرده بود سلطان از میدان به صفه بزرگ آمد خوان نهاده بودند سخت باتکلف آنجا نشست و اولیا و حشم و بزرگان را بنشاندند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276 ). و نسخت صلاة و خلعتها که در نوبت پادشاهی برادرش امیر محمد داده بودند اعیان و ارکان دولت و حشم و هر گونه مردم را بکردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260 ). نخست برادران خویش را نصر و یوسف و پس خویشاوندان و اولیاء حشم راسوگند دادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 214 ). و نسخه تذکره هدیها... مر خان را و پسرش و حشم را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217 ). فرمود سلطان تا جواب نامه حشم تکین آباد بازنبشتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 47 ). حشم لوهور و غازیان احمد را خواستند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408 ). خلعتهای دیگر خواجه احمد عبدالصمد و خاصگان خوارزمشاهی و اولیا و حشم سلطانی را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 344 ). نامه نبشته آمد سوی حشم خوارزم به احماد این خدمت که کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360 ). اولیا و حشم و کافه مردم را... بر اندازه بداشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385 ). چون به خانه فرودآمد همه اولیا و حشم و اعیان حضرت بتهنیت وی رفتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381 ). نامها نبشته آمد با احمد عبدالصمد وحشم تا کدخدای باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 361 ). غره ماه رجب مهمانی بود همه اولیا و حشم را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366 ). میخواستیم... در مهمات ملکی با وی [ آلتونتاش ] رجوع کنیم... چون... اولیا و حشم را بنواختن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 100 ). والی هرات وی را به حشم و مردم یاری داد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ).

فرهنگ معین

(حَ شَ ) [ ع. ] (اِ. ) خویشان و بستگان و خدمتگزاران شخص.

فرهنگ فارسی

خویشان وکسان وخدمتکاران وبندگان مرد
(اسم ) ۱ - خویشان و کسان و چاکران مرد. ۲ - گوسفندان. توضیح واحد و جمع در آن یکسانست یا احشام جمع ( منتهی الارب ).
هندی شاعر فارسی زبان و نامش حسن است و دیوانش در کتابخانه مجلس شورای ملی موجود است

جملاتی از کلمه حشم

خورشید حمله حشم تو رعیت است بیش شماره ذره شمار سپاه دار
خرسند چرا شد دلت اندر بن این چاه با جاه بلند و حشم و همت عالی؟

قریه ارمک ییلاق است. دو رشته قنات دارد و رودخانهٔ مختصری هم دارد که از کوهسار رهق می‌آید و شتوی آن‌ها بیشتر از آن رود مشروب می‌شود و محصول شتوی آن‌ها گندم و جو و تریاک است و محصول صیفی آن‌ها نخود و ماش و عدس و لوبیا و جوزق است و محصول باغات آن‌ها جوز و بادام و سنجد و سایر میوه‌جات ییلاقی است و جنگل و نوکر و ایلات ندارد. مرتع خوب دارد. حشم زیاد دارند. شکار کوهی از قبیل قوچ و تکه و آهو پیدا می‌شود.

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم