سکه زدن

لغت نامه دهخدا

سکه زدن. [ س ِک ْ ک َ / ک ِ زَ دَ ] ( مص مرکب ) فلزی را بصورت مسکوک درآوردن. ( فرهنگ فارسی معین ):
زدند سکه پس آنگه بدولت دارا
بسی گرفت ازو دهر زیب و زینت و فر.ناصرخسرو.که از پولادکاری خصم خونریز
درم را سکه زد بر نام پرویز.نظامی.چندین هزار سکه پیغمبری زدند
اول بنام آدم و خاتم بمصطفی.سعدی.

فرهنگ معین

( ~. زَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م. ) پول فلزی درست کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) فلزی را به صورت مسکوک در آوردن ضرب کردن.

ویکی واژه

پول فلزی درست کردن.

جمله سازی با سکه زدن

بر آن شدی که کنی نام خویش بر دل غیر خیال سکه زدن بر زر دغل کردی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال کارت فال کارت فال احساس فال احساس فال آرزو فال آرزو