فرهنگ معین - صفحه 2
- بانمک
- خطبا
- سنگ بسته
- سپاه شدن
- اوصال
- ریسیور
- نیروگاه
- معقد
- پیغاره
- طلاء
- پرندین بر
- تریکو
- الغاء
- لفچه
- حایز
- پت پت کردن
- محامل
- سرگروه
- بر سر آمدن
- متشرد
- علی هذا
- شکسته نفسی
- بدترکیب
- هدفون
- اجبارا
- آن سر
- قد کشیدن
- اجمالاً
- ثقافت
- باره بند
- طروب
- هرك
- وشتن
- ابکوهه
- جدامیشی
- فلاش تانک
- زنسالاری
- استعجاب
- طراز کردن
- جدوی
- چنیدن
- امانت گزار
- برگرداننده
- آمد داشتن
- جدل کردن
- طبال
- سر کردن
- زندانبان
- مشک فام
- مغتم
- انجامیدن
- فرو نوشتن
- وایست
- بلااستفاده
- طاعت ور
- پایا
- پاچال
- ورچسوندن
- ابراج
- سنگ سپاهان