فرهنگ معین - صفحه 4
- تبنگو
- مفروز
- ازهاق
- سبیل کردن
- موسع
- چشم پوشی
- باربری
- مستظهر
- فحولیت
- کتنبر
- کشبافی
- افرینگان
- بتکده
- زارزار
- مترقی
- نقمت
- آفرازه
- ضخیم دوزی
- باحث
- بایع
- نحوست
- وثن
- سوت کردن
- کهشته
- سوبژکتیو
- نشانیدن
- مخلط
- کیمیاگر
- ابوی
- پاسکال
- ثابت رای
- مواعظ
- فرخ فال
- منقله
- روزنامه نویس
- غیرت نمودن
- غرم
- زاغولو
- پالیده
- میاندار
- هسیر
- عوار
- حلیب
- ترقص
- برامدن
- دست خوش
- بنات
- تریاق
- گماشته
- مکل
- اشجار
- زارع
- ترانه زدن
- کناره گیر
- ششلیک
- پوپش
- قدری
- موطن
- غاشیه دار
- جلافت