گرد و غند

لغت نامه دهخدا

گرد و غند. [ گ ِ دُ غ َ ] ( ص مرکب ) گرداندام. درچیده اندام. فربهی نزدیک به کوتهی. و رجوع به گرد و غنبلی شود.

فرهنگ معین

( ~. غَ ) (ص مر. ) (عا. ) کسی که فربه و کوتاه باشد: گرد اندام.

فرهنگ فارسی

کسی که فربه و کوتاه باشد: گرد اندام.

جمله سازی با گرد و غند

میان گرد و غبار آن سوار پنهان بود ولی چون گرد نشست، آن غبار پیدا شد
سپاهش همه گرد و نام آورند دلیران و گردان مرز سرند
عبدالوهّاب گوید بنزدیک جنید بودم بوقت موسم، بسیاری عجم و مولَّدان گرد وی نشسته بودند، مردی پانصد دینار بیاورد و پیش او نهاد و گفت برین قوم تفرقه کن. جنید گفت جزین مال دیگر داری گفت دارم و بسیار دارم گفت دیگرت مال همی باید گفت باید، گفت بردار که تو اولی تری باین زر و قبول نکرد.
زین پیش تاب گرد و غباری نداشتید امروز جمله گرد و غبارید سر به سر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
سلیقه
سلیقه
اعتبار
اعتبار
کیری
کیری
فال امروز
فال امروز