گرد و غند
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی
جمله سازی با گرد و غند
میان گرد و غبار آن سوار پنهان بود ولی چون گرد نشست، آن غبار پیدا شد
سپاهش همه گرد و نام آورند دلیران و گردان مرز سرند
عبدالوهّاب گوید بنزدیک جنید بودم بوقت موسم، بسیاری عجم و مولَّدان گرد وی نشسته بودند، مردی پانصد دینار بیاورد و پیش او نهاد و گفت برین قوم تفرقه کن. جنید گفت جزین مال دیگر داری گفت دارم و بسیار دارم گفت دیگرت مال همی باید گفت باید، گفت بردار که تو اولی تری باین زر و قبول نکرد.
زین پیش تاب گرد و غباری نداشتید امروز جمله گرد و غبارید سر به سر