نالان شدن

لغت نامه دهخدا

نالان شدن.[ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) نالیدن. ( ناظم الاطباء ). || مریض شدن. رنجور و بیمار گشتن: چون به ری شد یکچندی نالان گشت چون از بیماری بهتر شد ازآنجا برخاست و به کوفه آمد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
چرا بی ساز رفتن آمدستی
دگر باره مگر نالان شدستی.( ویس و رامین ).دهم ماه محرم خواجه احمد حسن نالان شد نالانی سخت قوی. ( تاریخ بیهقی 367 ). فقیه بوبکر حصیری که آنجا نالان شده بود گذشته شد. ( تاریخ بیهقی ص 375 ). چون به طوس رسید[ هارون الرشید ] سخت نالان شد. ( تاریخ بیهقی ). از آن است که چون کیومرث را کار بآخر رسید و نالان شد خروس بانگ کرد نماز شام بود. ( قصص الانبیاء ص 34 ). و از این پس علی بن موسی الرضا به طوس نالان گشت اندکی و مأمون به پرسیدنش رفت. ( مجمل التواریخ ). و رجوع به نالان شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بناله در آمدن: من بهر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوشحالان شدم. ( مثنوی.نیک.۲ ) ۳:۱ - مریض شدن رنجورگشتن:[ چون ازبقلان ( بغلان ) بنده برفت سوی بلخ نالان شدو مدتی ببلخ بماند ][ دهم ماه محرم خواجه احمدحسن نالان شدنالانی سخت قوی.]

جمله سازی با نالان شدن

مارتل نالان، هم روحی ست که در توالت دخترانهٔ سابق مدرسه زندگی می‌کند و بر اثر باز شدن حفره اسرار مرده است.
گهی نیسان و گه چون ابر نیسان شدن در کوه و در نالان و گریان
رنگ غمّاز است و دل نالان و مژگان خون فشان عشقبازی های پنهانم سمر خواهد شدن