به زاری بگفت: این حسین (ع) من است که او را به خون خفته زاینسان تن است
من زنده و تو کشته به خون خفته چاکچاک خاکم به دیده باد که این حال ننگرم
تو تنها به خون خفته اخوان من نیاید به کار این تن و جان من
به خون خفته شاهی به دامان توست عزیزش نگهدار، مهمان توست
ازآن پس که بخت خود آشفته یافت برادرش را تن به خون خفته نیافت
به خون خفته، مژگان دریا مدار چو ابر سیه دل، ببارید زار