خون خفته

لغت نامه دهخدا

خون خفته. [ ن ِ خ ُ ت َ / ت ِ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) خون خوابیده. کنایه از خونی که بحل کرده باشند و بازپرسی آن نکنند. ( آنندراج ):
شهید چشم تو تا روز حشر می گرید
که خون خفته ما مشکناب می بایست.ملاقاسم ( از آنندراج ).|| خونی که قاتل آن مجازات نشده باشد.

فرهنگ فارسی

خون خوابیده کنایه از خونی که بحل کرده باشند و بازپرسی آن نکنند.

جمله سازی با خون خفته

به زاری بگفت: این حسین (ع) من است که او را به خون خفته زاینسان تن است
من زنده و تو کشته به خون خفته چاک‌چاک خاکم به دیده باد که این حال ننگرم
تو تنها به خون خفته اخوان من نیاید به کار این تن و جان من
به خون خفته شاهی به دامان توست عزیزش نگهدار، مهمان توست
ازآن پس که بخت خود آشفته یافت برادرش را تن به خون خفته نیافت
به خون خفته، مژگان دریا مدار چو ابر سیه دل، ببارید زار