حماره

لغت نامه دهخدا

( حمارة ) حمارة. [ ح ِ رَ ] ( ع اِ )حمار. ( اقرب الموارد ). ماده خر. ( منتهی الارب ). خرماده. ( مهذب الاسماء ). رجوع به حمار شود. || سنگها که گرد خانه صیاد برپا باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || صخره عظیم. ( از اقرب الموارد ). سنگ بزرگ. || سنگ که گرداگرد حوض نهند تا آب بیرون نرود. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || هر سنگ پهنا که بر لحد نهند. ( منتهی الارب ). سنگی عریض که بر لحد گذارند. ( اقرب الموارد ). || چوبی است در هودج. ج، حمائر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || نام حره ای است. ( منتهی الارب ). || پشت پای مردم. پشت قدم. || خرک حلاج. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ).
حمارة. [ ح َ مارْ رَ ] ( ع اِ ) سختی گرمای تموز.( مهذب الاسماء ). سختی گرما. ( منتهی الارب ). و گاه در شعر بتخفیف راء آید. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
حمارة. [ ح َم ْ ما رَ ] ( ع اِ ) اسب پالانی. || خربندگان. یکی حَمّار. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

اسب پالانی

جمله سازی با حماره

و در مثل اين روز، سنه 110، (حسن بصرى ) وفات كرد و صوفيه واهل سنت را اعتقاد تمامى است و باو و اكثر شيعه او را منحرف ميدانند. از اميرالمؤ منين و ائمهطاهرين عليهم السلام و از براى او مطاعن بسيارنقل كرده اند و گفته اند كه اميرالمومنين او را الفتى (81) گفت و سامرى امت لقب داد و همدعا كرد در حق او كه هميشه محزون و غمين باشد لاجرم پيوسته وغمنده و حزين بود تا زندهبود و (( كان كمن رجع عن دفن حميم او كخر بند جضل حماره )).
298 - عن ابى عبدالله عليه السلامقال: مر على بن الحسين عليه السلام على المجذمين و هو راكب حماره و هم يتغدون فدعوهالى الغداء فقال: اما لو لا انى صائم لفعلت فلما صار الى منزله امر بطعام فصنع وامر ان يتنوقوا فيه ثم دعاهم فتغدوا عنده و تغدى معهم.