عدل پرور

لغت نامه دهخدا

عدل پرور. [ ع َ پ َرْ وَ ] ( نف مرکب ) پرورنده عدل. مربی عدالت. دادپرور:
ز اقبال عدل پرور او جای آن بود
کز ننگ زنگ بازرهد یکسر آینه.خاقانی.و نسیم خصائل عدل پرور و شمیم شمایل فضل گستر او جماد و موات را چون دم مسیحا حرکت وحیات آورد. ( سندبادنامه ص 342 ).

فرهنگ فارسی

پرورنده عدل مربی عدالت

جمله سازی با عدل پرور

بعدل شامل و انصاف عدل پرور تو که هست گرگ ازو نایب سگان شبان
چنین گفتش آن عدل پرور خدیو که: ای از دمت گشته دیوانه دیو
ماه ملک آرای برج سلطنت سلطان اویس آفتاب عدل پرور سایه پروردگار
پس از رفتن آن جفا پیشه خسرو چو این عدل پرور شهنشاه آمد
ای راد خدیوِ عدل پرور بنگر طفلی بودم آب به گوشم کردند
فلک در گهی عدل پرور که دایم برد رشک از درگهش چرخ اعظم