پیسه

پیسه

پیسه به معنای پول: این واژه به عنوان واحد پولی در چندین کشور به کار می‌رود و به طور خاص در هند، نپال، پاکستان و بنگلادش به عنوان یک واحد پولی شناخته می‌شود. به عنوان مثال، در هند و پاکستان، پیسه برابر با یک صدم روپیه است و در بنگلادش، هر پیسه برابر با یک صدم تاکا است.

پیسه به معنای لکه یا ابلق: در این معنا، پیسه به لکه‌های سیاه و سفید که به هم آمیخته‌اند، اشاره دارد و همچنین به شرایطی که فرد مبتلا به برص است، اطلاق می‌شود. این معنی بیشتر در زمینه توصیف ویژگی‌های ظاهری یا بیماری‌های پوستی استفاده می‌شود.

لغت نامه دهخدا

پیسه. [ س َ / س ِ ] ( ص ) سیاه و سپید بهم آمیخته که بتازی ابلق خوانند. و نیز گویند هر رنگ که با سپید آمیخته باشد. ( برهان ). پیستک. ( پهلوی ). دورنگ. ابلق. ( برهان ). دورنگ وپلنگ و یوز را نیز به این مناسبت دورنگی [ پیسه ] گفته اند. ( از انجمن آرا ). ارقط. مولع. بلقاء. ملمع. ابقع. بقعاء. مجزع. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(س ِ ) (ص. ) ۱ - لکة سیاه و سفید به هم آمیخته، ابلق. ۲ - مبتلا به برص.
(سَ ) (اِ. ) پول، پول نقد.

فرهنگ عمید

۱. لکه.
۲. خال.
۳. (صفت ) دارای لکۀ سیاه و سفید درهم آمیخته، ابلق: همه جانور در جهان گونه گون / برون پیسه باشند و مردم درون (اسدی: ۲۰۱ ).
۴. پلنگ (به مناسبت خال های سیاه و پوست سفیدش ).
۵. پول، پول نقد: کله پز را پیسه دادم، کله ده، او پاچه داد / هرکه با کم مایه سودا می کند پا می خورد (وحید: لغت نامه: پیسه ).

فرهنگ فارسی

لکه، خال، لکه سیاه وسفیددرهم آمیخته ابلق، پول، پول نقد، درهندی نیزپیسه میگویند
۱- ( صفت ) سیاه و سپید بهم آمیخته ابلق دو رنگ: هر پیسه گمان مبر نهالی باشد که پلنگ خفته باشد. ( گلستان ) ۲- دو رو منافق: و پیسگی پوست پلنگ دلیل است بر آنک ( آن ) مثل است بر مردمی که بدل پیسه و مخالف باشند. ۲- مرضی است جلدی پیسی پیس. ۳- ( اسم ) زر نقد ( بدین معنی مشترک میان هندی و فارسی است ): کله پز را پیسه دادم:کله ده او پاچه داد هر که با کم مایه سودا میکند پا میخورد. ( وحید ) یا پیسه چرم. چرم دو رنگ پوست ابلق ستور: دم گرگ چون پیسه چرم ستوری مجره همیدون چو سیمین سطبلی. ( منوچهری ) توضیح در دیوان منوچهری د. چا. ۱۴۲: ۲ پیسه چرمه آمده. یا پیسه کمیت. نوعی اسب که سیاه و سفید باشد: پیسه کمیت رنجور و بدخو بود. یا رسن پیسه. ریسمان سیاه و سپید: چون آن قوتی که بزغاله فرق کند میان مادر خویش و گرگو کودک فرق کند میان رسن پیسه و مار. یا سیاه ( سیه ) پیسه. آنکه یک رنگ او سیاه است: این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال کو هیچ نه آرام همی یابد وه هال. ( ناصر خسرو ) یا غنچ پیسه. جوال دو رنگ: وان باد ریسه هفت. دیگر غضاره شد و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت. ( لبیبی ) یا کلاغ پیسه.یا کلاپیسه. یا مار پیسه. مار دو رنگ ارقم.

پیسه
پیسه
پیسه
پیسه

جملاتی از کلمه پیسه

عدل تو سایه‌ایست که خورشید را ز عجز امکان پیسه کردن آن نیست در شمار
تا تار شب و روز چنان نیست کز ایشان سهم رسن پیسه خورد مار گزیده
عنقای نیک عهد توئی قاف قرب را با هر کلاغ پیسه چه گیری یک آشیان
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم