عجوز

عجوز

کلمه عجوز در زبان فارسی به معنای زن سالخورده یا پیر است و به زنانی گفته می‌شود که سن آن‌ها بالا است. این واژه به طور کلی به سن و سال و تجربه زندگی آن‌ها دلالت دارد.

در برخی موارد، عجوز ممکن است بار معنایی منفی داشته باشد، اما در بسیاری از مواقع به سادگی به سن و سال اشاره می‌کند.

لغت نامه دهخدا

عجوز. [ ع َ] ( ع ص، اِ ) پیره زن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ترجمان جرجانی ). زن گنده پیر کلان سال. ( منتهی الارب ). المراءة المسنة لعجزها عن اکثر الامور و آن وصف خاص به آن است. ( اقرب الموارد ). ج، عُجُز، عَجائز:
عجوز جهان در نکاح فلک شد
که جز عذر زادنْش رائی نیابی.خاقانی.مقعد چندین هزارساله عجوزی
بکر کجا ماند این چه نادره حال است.خاقانی. || زن جوان باشد یا پیر. || هزارهزار از هر چیز. || مرددلیر. || گاو ماده. || گاو نر. || تاجر. || گرسنه. || الاغ وحشی. || کاسه کلان. || بلا و سختی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || خصلت ذمیمه. ( اقرب الموارد ). || گرگ ماده. || شترماده. || دست راست. || نوعی از خوشبوی. || باد گرم. || شیر بیشه. || تب. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || تحکم. ( اقرب الموارد ). || خلافت. || رعشه. || عاجز. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ارز و نرخ چیزی. || پرهیزکاری از گناه.( منتهی الارب ). || توبه. || عافیت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || چینی. ( اقرب الموارد ). || سوزن. || زمین. || خرگوش. || بینی. || چاه. || روباه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || پارچه. ( اقرب الموارد ). || دشت. || دریا. ( اقرب الموارد )( منتهی الارب ). || تیردان. ( منتهی الارب ). || جعبه. || جفنه. || دوزخ. || جنگ. || آلة جنگ. ( اقرب الموارد ). || نیزه. ( منتهی الارب ). || می. || خیمه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || خرمن. ( منتهی الارب ). || حب. دانه. ( اقرب الموارد ). || آفتاب. || پیراهن زن. ( منتهی الارب ). || دنیا. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || رایت. || کرکس. || اسب مادیان. || کشتی. || آسمان. || روغن. || سال. || سنگ ترازو. || صومعه. || کفتار. || راه. || ماده گوره خر. || کژدم. || اسب. || سیم. || قبله. || دیک. || دم شمشیر. || خیک. || کمان. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || لشکر. ( منتهی الارب ). || سگ. || مسافر. || مشگ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || دیگ پایه. || آتش. ( منتهی الارب ). || خرمابن. || ولایت. || درختی است. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || طعامی است که از تره دریائی سازند. ( منتهی الارب ). || ریگستانی است. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || میخی است در قبضه شمشیر. || گربه. || صحیفه. || عقرب. || قیامت. || کتیبه. || کف. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || ملک. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || مرگ. ( اقرب الموارد ). || الدرع للمراءة. ( اقرب الموارد ). || سموم. ( اقرب الموارد ). || غراب. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

۱. پیرزن، زن کهن سال، گنده پیر، پیرزال.
۲. پیرمرد.
۱. پیر شدن، کهن سال شدن زن.
۲. ناتوان شدن.

فرهنگ فارسی

پیرزن، زن کهنسال، گنده پیر، پیرزال، برپیرمردنیزاطلاق میشود، زن پیرراعجوزه هم میگویند
( صفت ) ۱ - زن پیر پیرزن زن کلانسال جمع عجائز ( عجایز ). ۲ - بردالعجوز.
ناتوان گردیدن ترک دادن چیزی را که کردن آن واجب بود

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عَجُوزٌ: سالخوردگی زنان - پیرزن
ریشه کلمه:
عجز (۲۶ بار)
پیر زن. به واسطه عاجز بودن از کارهای بسیار، عجوز گفته شده در اقرب الموارد گفته: آن وصف خاصّ پیر زن است جمع آن عُجُز (بضّم اول و دوم) و عجائز است، آن چهار بار در قرآن آمده دو دفعه درباره زن ابراهیم «علیه السلام»:، و دوبار در خصوص زن لوط «علیه السلام»:،.

جملاتی از کلمه عجوز

چو آفتاب تموزیم رغم فصل عجوز فکنده غلغل و شادی میانه گلزار
چون عجوز این سخن آورد بگوش خنده ای برزد و آمد به خروش
با حریصان عجوز دنیا را زن مخوانید شوهر دگرست
پهلوان گفت بدان پیر عجوز که تو با این همه آزار هنوز
شیخ الاسلام گفت: وقتی امیرجهٔ سفال فروش بر در دکان بود یکی فراد کان وی شد، ساعتی بنشست، عجوزی فراز آمد گفت: هین ای زراق! فلانکس برفت به جنازه نمی‌آیی؟ و برفت امیرجه در پیش دکان ویرا ندید. ساعتی وی بیرون آمد آن مرد ویرا گفت: کجا بودی؟ گفت در پیش دکان. گفت: من درآمدم ترا ندیدم گفت: آن عجوز دیدی که فراز آمد گفت: فلانکس برفت به یمن یکی برفته بود، بشدم و نماز بر جنازه کردم و باز آمدم، این در راه افتاده بود برگرفتم، خواهی؟ پارهٔ جزع یمانی بود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم