غسال
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. غسل دهنده.
۳. (اسم، صفت ) مرده شوی.
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) سخت شوینده ۲ - جامه شوی ۳ - مرده شوی ۴ - ( اسم ) هر دارویی که جلا دهد اما نه بقوه فاعله خود بلکه بقوه منفعله ای که حرکت آن را یاری کند ( مقصود از قوه منفعله رطوبت و مقصود از حرکت سیلان است زیرا سایل لطیف هر گاه بر دهانه های عروق جاری شود با رطوبت خود فضول را نرم می کند یا سیلان خود آنها را زایل سازد مانند مائ شعیر و مائ قراح ) یا ادویه غسال. دواهای مدر داروهایی که ترشح ادرار را بسیار کند.
ویکی واژه
جامه شوی.
مرده شوی.
جمله سازی با غسال
آبروی شمع آخر ریخت اشک بیاثر آرزوی مرده را تا چند غسالی کنم
ترا ماری است در این جامه بر کش جامه راازبر وگرنه برکشدزودت ز برخوددست غسالش
غساله شوی ته کاسه و ایاغ شدم بتر ز پنبه رنگین روی داغ شدم
غسالهیی بود از نطق جوی تسنیمش سلالهیی بود از خلق باغ رضوانش
گرد ماه کرم از ابر طمع هاله فتاد نعش بی بی بکف سوسن غساله فتاد