فرهنگ فارسی - صفحه 615
- خویشتن بین
- خویشکاری
- خویشکام
- خپ
- خیال اندیش
- خیالاتی
- خیانت پیشه
- خید
- خیر خواه
- خیرت
- خیره رو
- خیرو
- خیریت
- خیلا
- خیمه شب بازی
- داد بازی
- داد بستدن
- داد بیداد
- داد بین
- داد جستن
- داد خواهنده
- داد دهی
- داد دوست
- داد راست
- داد و بخشش
- داد و دهش
- داد و ستد
- داد و ستدی
- داد ورزی
- داد پاک
- داد پسندی
- داد پناه
- داد کاری
- داد کردن
- داد یاری
- داداشی
- دادبرزین
- دادمان
- دادین
- داذی
- دار الصفا
- دار زنگی
- دار سلامت
- دار سپنج
- دار شش در
- دار ضرب
- دار عقبی
- دار قرار
- دار مسیحا
- دار ملامت
- دار ملکت
- دار و بگیر
- دار گل
- دارا سوار
- داراد
- دارالسیاسه
- دارالطباعه
- دارالمساکین
- دارانا
- دارانی