فرهنگ فارسی - صفحه 1520
- خزینه دار
- خسته حال
- خسروشیر
- خشت مسجد
- خشک بیخ
- خط دست
- خط نبطی
- خطا کردن
- خطاب کردن
- خفرک
- خفس
- خلاف حق
- خنجر زر
- خنجر زرفشان
- خندروس
- خنفس
- خواجو
- خواجگان
- خوب گفتار
- خوب گوی
- خودشیرینی
- خورده گیر
- خوردگان
- خورشید سیما
- خورشید نگین
- خوس
- خوش ادا
- خوش شیر
- خوش نیت
- خوش و خندان
- خون جهان
- خویشتن سوز
- خیال دست
- خیس کرده
- خیسه
- دابانلو
- دارالمومنین
- دامج
- دانه جو
- داوری دار
- دجانه
- دختر زن
- در اسب
- دراز دامان
- دربید
- درج شدن
- درشو
- درندگان
- دره ابراهیم
- دره باریک
- درود فرستادن
- درونک
- دریای نور
- دزلی
- دست نقد
- دستان نیوش
- دستواره
- دسق
- دشت روم
- دشت سیر