لشکر پژوه
فرهنگ فارسی
جمله سازی با لشکر پژوه
که چندان سپاهست کاندازه نیست ز لشکر بلندی و پستی یکیست
غمی گشت و با لشکر خویش گفت که این پیشرو را هزبرست جفت
سپهدار شبگیر لشکر براند بر ایشان همی نام یزدان بخواند
به دژ در شد آن لشکر نامدار بدیدند پهلو در آن کارزار
بگرفت شها قضای بد دامن من تا لشکر غم نشست پیرامن من
اتسز که روز معرکه رمح از دو دست او کار هزار لشکر جرّار میکند