کینه وری

لغت نامه دهخدا

کینه وری. [ ن َ / ن ِ وَ ] ( حامص مرکب ) دشمنی و عداوت و بدخواهی. ( ناظم الاطباء ). حالت و چگونگی کینه ور:
بی کینه وری سلاح بسته
چون گل به سلاح خویش خسته.نظامی.و رجوع به کینه ور شود. || انتقام و تلافی بدیها. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به کینه ور شود.

فرهنگ فارسی

دشمنی و عداوت و بد خواهی ٠ حالت و چگونگی کینه ور٠ یا انتقام و تلافی بدیها ٠

جمله سازی با کینه وری

پشت در کینه وری محکم کرد روی در وسوسه آدم کرد