برخاستن از چیزی

فرهنگ معین

( ~. اَ ) (مص ل. ) صرفنظر کردن از آن چیز.

ویکی واژه

صرفنظر کردن از آن چیز.

جمله سازی با برخاستن از چیزی

مشو قانع به تحسین زبان از مستمع صائب که دل برخاستن از جای، تحسین سخن باشد
در نوشته‌های عهد جدید هیچ توصیفی از لحظه رستاخیز وجود ندارد، بلکه شرح قبر خالی و ظاهر شدن عیسی مسیح بر یارانش پس از برخاستن از قبر است.
مشکل از خاک سر کوی تو برخاستن است ورنه برخاستن از هر دو جهان اینهمه نیست
طماءنينه كه به منظور از آن درنگ به قدر ذكر واجب در هر يك از مواضع و مواقعمعينه است و اين شرط نيز شامل برخاستن از ركوع و نشستن پس از سجود نخستين نيز هست.
رتبه افتادگی را، دیده ام از بس بلند پیش من برخاستن از جا، بچاه افتادن است
به تحقيق گذشت ادله اى كه دلالت مى كرد بر اينكه مسواك كردن هنگام وضو و نماز وهنگام خواب و سحرگاه و وقت برخاستن از خواب و هنگام طلوع خورشيد، مستحب است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال شمع فال شمع فال فرشتگان فال فرشتگان فال تاروت فال تاروت