صقلبی

لغت نامه دهخدا

صقلبی. [ ص َ ل َ بی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به صقالبه. ( الانساب سمعانی ). رجوع به صقلاب شود.
صقلبی. [ ص َ ل َ بی ی ] ( اِخ ) عبدالرحمان حبیب فهری. وی قائدی شجاع بود هنگامی که داخل اموی بر اندلس استیلا داشت وی در افریقا بود و مردم را به بنی عباس خواند، اندلسیان بجنگ او برخاستند و او به کوهی در ناحیت بلنسیه پناه برد. اموی هزار دینار برای وی جایزه گذاشت و مردی از بربر وی را ناگهان بقتل رسانید. قتل وی به سال 162 هَ. ق. رخ داد. ( الاعلام زرکلی ص 490 ).

جمله سازی با صقلبی

پس از جمع‌آوری لشکر گران به همراه تجهیزات فراوان به دستور عبدالرحمن، وی توانست لشکر انبوهی را به فرماندهی خود و نجده صقلبی، عازم مناطق مرزی با پادشاهی لئون کرد. سپاهیان ابتدا به طلیطله رفته و آنجا عازم نبرد با رامیرو دوم شده و از مرز بین اراضی مسیحیان و مسلمانان عبور کرد و خود را به نزدیکی قلعه و دیوار سیمانکاس (شنت منکش) رساندند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال حافظ فال حافظ فال عشق فال عشق فال شمع فال شمع فال ابجد فال ابجد