صاله

لغت نامه دهخدا

( صالة ) صالة. [ صال ْ ل َ ] ( ع اِ ) بلا و سختی. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

شاعری است و صاحب

جمله سازی با صاله

اهل بحث از متكلمين و فلاسفه شيعه و سنّى در حقيقت ((روح ))، نظريات مختلفى دارند ولىتا اندازه اى مسلم است كه روح و بدن در نظر اسلام دو واقعيت مخالف همديگر مى باشند.بدن به واسطه مرگ، خواص حيات را از دست مى دهد و تدريجا متلاشى مى شود ولىروح نه اينگونه است بلكه حيات بالا صاله از آن روح است و تا روح به بدن متعلقاست، بدن نيز از وى كسب حيات مى كند و هنگامى كه روح از بدن مفارقت نمود و علقه خودرا بريد (مرگ ) بدن از كار مى افتد و ((روح )) همچنان به حيات خود ادامه مى دهد.
به بيان سوم، محيط مطلق خليفه ندارد و حاضر محض استخلاف نمى پذيرد. از اين رواگر خداوند كه محيط مطلق و حاضر است كسى را خليفه خود معرفى كرد مقصود اين استكه دست خدا از آستين او ظهور يافته است:ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يداللهفوق ايديهم (216) يعذبهم الله بايد يكم (217) و اگر بخواهيم ظاهرمفهوم خلافت (تحقق كار مستخلف عنه به دست خليفه ) حفظ شود بايد گفت، چنانه كه خدامحيط و شاهد و قادر بر هر چيز است خليفه او نيز اين گونه است. تنها تفاوت در اين استكه خداوند، اين صفات را بالا صاله و بالذات دارد و خليفه او بالتبع و بالعرض و درواقع تفاوت بالاصاله و بالتبع بلكه بالذات و بالعرض بودن به اين نكته بر مىگردد كه خداوند از همه چيز بى نياز است، ولى خليفه او به وسيله هر چيزى نياز خود رارفع مى كند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال سنجش فال سنجش فال تاروت فال تاروت فال ماهجونگ فال ماهجونگ