ریایی

لغت نامه دهخدا

ریایی.( ص نسبی ) ریائی. منسوب به ریا. مُرائی. ( از یادداشت مؤلف ). مکار و ریاکار. ( ناظم الاطباء ):
خدا خدا به تو نالم ز زاهدان ریایی
که عالمی بفریبند با قبا و ردایی.؟ ( از روزنامه ناله ملت ).رجوع به ریاکار شود.

فرهنگ فارسی

مسنوب به ریا. مرایی. مکار و ریاکار.

جمله سازی با ریایی

کنون نیاز ریایی ما بر آتش نه که سوی روضه نیاریم کاه دودانگیز
بیار ای بت ساقی می مغانه که من ز سر به در کنم این خرقة ریایی را
حاصل زهد ریایی جز کف افسوس نیست دانه چون پنهان شود در خاک حاصل می‌دهد
سوگند ترک لعل تو از بیم طعن غیر چون توبة ریایی مستان شکسته به
خود را ز قید زهد و ریایی برون بریم باشد کزان کدورت دل را صفا کنیم
صوفی ز ما بیاموز آیین عشقبازی کز زاهد ریایی این کار کمتر آید