جوالی
فرهنگ فارسی
جمله سازی با جوالی
چون خانهٔ نهادت زین دانه خالی آمد کر جامه شعرپوشی چون کاه در جوالی
چون جوالی بس گرانی میبری زان نباید کم که در وی بنگری
گاهی به کشاکش دری و گاهی بیکار که گوئی یکی جوالی
زنهار چو وطواط و عمادیم مپندار کافسوس بود عیسی با خر به جوالی
بطومار اندر مدیح آوریمت بریم از تو در و گهر با جوالی
چون شب تاریک گردد آشکار در جوالی آن فلانی را بیار