جوالی

لغت نامه دهخدا

جوالی. [ ج َ ] ( ع اِ ) ج ِ جالیة. رجوع به جالیه شود. || مال جوالی؛ سرانه ای که از جلای وطن کنندگان گرفتندی و آنرا مال الجماجم نیز گفتندی. و سپس بهر جزیه ای اطلاق گردید. ( اقرب الموارد ). رجوع به جالیة شود.

فرهنگ فارسی

جمع جالیه یا مال جوالی سرانه که از جلای وطن کنندگان گرفتندی و آنرا مال الجماجم نیز گفتندی.

جمله سازی با جوالی

چون خانهٔ نهادت زین دانه خالی آمد کر جامه شعرپوشی چون کاه در جوالی
چون جوالی بس گرانی می‌بری زان نباید کم که در وی بنگری
گاهی به کشاکش دری و گاهی بی‌کار که گوئی یکی جوالی
زنهار چو وطواط و عمادیم مپندار کافسوس بود عیسی با خر به جوالی
بطومار اندر مدیح آوریمت بریم از تو در و گهر با جوالی
چون شب تاریک گردد آشکار در جوالی آن فلانی را بیار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق استخاره کن استخاره کن فال اوراکل فال اوراکل فال مکعب فال مکعب