مشکین چه
فرهنگ فارسی
جمله سازی با مشکین چه
بر من کمان ابروی مشکین چه می کشی خوش خوش بکش به غمزه که حاجت به تیر نیست
بیا به حلقه دیوانگان عشق و ببین کز آن سلاسل مشکین چه فتنهها برپاست
گر نه بینم رخت از طرف مشکین چه عجب در شب تیره بخورشید نظر نتوان کرد
روی تو در آن دو زلف مشکین چه عجب؟ هر روز که هست در میان دو شبست
با ناخن مشکین چه جگرها که کند ریش از خط بناگوش هلالی که تو داری
ور مشورت ریختن خون کسی نیست خط تو به آن طره مشکین چه نشیند؟