هم طبع

لغت نامه دهخدا

هم طبع. [ هََ طَ ] ( ص مرکب ) دارای طبیعت یکسان. دو یا چند کس ( دو یا چند چیز ) که سرشت همانند دارند: هرکه خواهد که هم طبع گروهی گردد صحبت با آن گروه باید داشت. ( قابوسنامه ).
اگر عاشق شودشیر دژآگاه
به عشق اندر شود هم طبع روباه.فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ص 228 ).همدم هاروت و هم طبعزن بربطزنم
افعی ضحاکم و ریم آهن آهنگرم.خاقانی. || دو گوینده یا سراینده که ذوق همانند دارند:
بلبل هم طبع فرزدق شده ست
سوسن چون دیبه ازرق شده ست.منوچهری.

فرهنگ عمید

هم سرشت، هم خوی.

جمله سازی با هم طبع

بوی گل در بوستان هم طبع اخلاق تو شد ابر دامن کش نثار او را از آن آرد درر
خانه در کوی مغان کردم خراب عاقبت هم طبع گشتم با شراب
هم چرخ را خدرشده ترکیب هفت عضو هم طبع را مزاج تبه گشته هر چهار
آیا چه جوهریست که هنگام کارزار هم طبع نار گیرد و هم رنگ ناردان
گه بهار از بخشش تو گشته هنگام خزان گه خزان از مجلس تو گشته هم طبع بهار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال رابطه فال رابطه فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال پی ام سی فال پی ام سی