تبسم

کلمه تبسم در زبان فارسی به معنای لبخند ملایم یا خنده‌ای نرم و آرام است. این واژه به نوعی از لبخند اشاره دارد که بدون صدای بلند و به صورت آرام و دلنشین بروز می‌کند.

معانی و مفاهیم:

لبخند ملایم: این واژه به معنای لبخندی است که نشان‌دهنده شادی، محبت و آرامش است.

نشانه‌ای از خوشحالی: این واژه می‌تواند به عنوان نشانه‌ای از رضایت یا خوشحالی در موقعیت‌های مختلف به کار رود.

احساسات مثبت: تبسم با احساسات مثبت مانند خوشحالی، آرامش و محبت همراه است و می‌تواند به عنوان یک علامت از دوستی و نزدیکی بین افراد تلقی شود.

تفاوت با خنده: تبسم به معنای خنده‌ای ملایم و رسمی است، در حالی که خنده می‌تواند شدیدتر و بلندتر باشد.

اسم دخترانه: 

تبسم همچنین به عنوان یک نام دخترانه در فرهنگ فارسی استفاده می‌شود. این نام به معنای لبخند و شادی است و می‌تواند نمادی از خوشحالی و زیبایی در شخصیت فرد باشد.

معادلات و مترادف‌ها:

مترادف‌ها: لبخند، خنده، بشاشی.

معادل‌ها در زبان‌های دیگر: در انگلیسی: smile یا grin.

متضادها: اخم و ناراحتی

لغت نامه دهخدا

تبسم. [ت َ ب َس ْ س ُ ] ( ع مص ) ابتسام. دندان سپید کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ). گماریدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). بَسم گماریدن؛ یعنی چنان خندیدن که دندان پیشین برهنه شود. ( مجمل اللغه ). دندان برهنه کردن وقت خندیدن. ( دهار ). نیم خنده کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ). آهسته خندیدن. ( غیاث اللغات ). اندک خندیدن بی آواز. ( از اقرب الموارد ). و گفته اند تبسم، دون ضحک است. ( از اقرب الموارد ). کمترین حد خندیدن و نیکوترین آن، یا دون ضحک است. ( از قطر المحیط ). دندان سپید کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بنرم خندیدن. ( آنندراج ). آهسته خندیدن.( فرهنگ نظام ). || ( اِ ) خنده ای که اطرافیان آواز آن نشنوند. مالایکون مسموعاً له و لجیرانه. ( تعریفات جرجانی ). لب خند. ( فرهنگ نظام ). در تداول فارسی زبانان خنده بیصدا بنحوی که دندانهای پیشین نمایان گردد. ( از ناظم الاطباء ). شیرین، نمکین، رنگین، دزدیده، گلریز، از صفات ( صفات تبسم ) و شهد، موج، مهر، ازتشبیهات اوست و با لفظ کردن و زدن و روییدن و بدل چسبیدن و در لب شکستن و تراویدن مستعمل. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). با لفظ کردن و نمودن استعمال میشود. ( فرهنگ نظام ): قاضی به تبسم در او نظر کرد. ( گلستان ). رجوع به تبسم کردن و دیگر ترکیبهای آن شود.
- تبسم برق؛ درخشیدن آن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کنایه از درخشیدن برق:
ستم مکن بضعیفان که شد تبسم برق
بدل بناله جانسوز در نیستانها.صائب. ( از بهار عجم ) ( آنندراج ).برای ترکیبات و تشبیهات این کلمه رجوع به ماده های ذیل شود.

فرهنگ معین

(تَ بَ سُّ ) [ ع. ] (مص ل. ) لبخند زدن.

فرهنگ عمید

۱. لبخند زدن، آهسته خندیدن.
۲. (اسم ) لبخند.

فرهنگ فارسی

لبخند آهسته زدن، آهسته خندیدن، لبخند
۱- ( مصدر ) لبخند زدن. ۲- ( اسم ) لبخند شکر خنده. جمع: تبسمات. یا تبسم بر لب آوردن. شکر خند زدن تبسم کردن: (( بعد تبسمی اسرار آمیز بر لب آورد وگفت... ) )

فرهنگ اسم ها

اسم: تبسم (دختر) (عربی) (تلفظ: tabassom) (فارسی: تبسّم) (انگلیسی: tabassom)
معنی: لبخند، درخشیدن، خنده ی بدون صدا، خنده بدون صدا

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] "تبسم" از ماده (ب س م) و در لغت برای آن چند معنا ذکر کرده­اند: برخی آن را اولِ ضحک که همراه با صدا نباشد معنا کرده­اند. برخی آن را حالتی پایین­تر از خنده معنا کرده­اند. و برخی در معنای آن گفته­اند گشوده شدن لب­ها برای شادمانی و نمایان شدن دندان­ها بدون ایجاد صدا که معادل فارسی آن "لبخند" است.
در اصطلاح قرآنی و روائی تبسم برای خنده بدون صدا بکار می­رود و از آن به مفهومی در مقابل قهقهه به معنای بسیار خندیدن یاد می­کنند. ماده تبسم در قرآن یک بار آمده است، آنجا که سلیمان از سخن مورچه تبسمی کرد و خندید: «فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلی والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنی بِرَحْمَتِکَ فی عِبادِکَ الصَّالِحینَ»؛ سلیمان از سخن او تبسمی کرد و خندید و گفت: پروردگارا! شکر نعمت هایی را که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشته ای به من الهام کن و توفیق ده تا عمل صالحی که موجب رضای توست انجام دهم و مرا برحمت خود در زمره بندگان صالحت وارد کن!
و معنای مقابل آن (قهقهه) اصلا در قرآن بکار نرفته است. ماده ضحک که معنای عام تبسم است در قرآن ده مرتبه استفاده شده است. چنانچه گفتیم در آیه 19 سوره نمل "تبسم" بکار رفته است که در آنجا همراه با ماده ضحک است که معنای متفاوتی با تبسم دارد از این لحاظ مفسران برای این ترکیب علتی جستجو کرده­اند.
دلیلی که برای این ترکیب در تفاسیر ذکر شده این است که منظور، گذشتن از حد تبسم و نزدیک شدن به خنده است. این دلیل را جوامع الجامع، الکشاف و المیزان آورده­اند.
در روایات که گسترده تر از آیات قرآن به مسائل ریز پرداخته­اند می­توان چندین نوع روایت در باب تبسم یافت، از جمله روایاتی که نحوه خندیدن مؤمن را تبسم می­ دانند، مانند روایتی از امام صادق علیه السلام که می­فرمایند: ضَحِکُ الْمُؤْمِنِ تَبَسُّم؛ خنده مؤمن تبسّم است.
و همچنین روایات دیگری وجود دارد که تبسم به روی برادر را نیکو و مستحب می دانند؛ این روایات به قدری است که در این باره در کتاب شریف کافی بابی گشوده شده است. در مقابل این روایات گروهی از احادیث وجود دارد که نقطه مقابل تبسم یعنی قهقهه را تقبیح کرده­اند مانند روایت معروفی از امام صادق علیه السلام که می­فرمایند: الْقَهْقَهَةُ مِنَ الشَّیْطَانِ؛ قهقهه زدن از شیطان است.
از این رو این رفتار در مورد پیامبران بیشتر باید صدق کند و قهقهه زدن از پیامبران قطعا قبیح تر است؛ پس ظاهر روایاتی که حکایت می­کند پیامبر اسلام چنان خندیدند که دندانهای پسین ایشان نمایان شد اشتباه است و این روایات تنها می خواهند مبالغه در خنده پیامبر را اشاره کنند.
[ویکی فقه] تبسم (فقه). خنده‏ از حالات شخص است که در هنگام شادی بروز می کند. از احکام آن در بابهای طهارت، صلات، حج و کفارات سخن گفته‏اند.
خنده حالتی در چهره، ناشی از شادی، رضایت یا تمسخر است.
احکام خنده
تبسم و لبخند مستحب است و در روایات آمده است: «خنده مؤمن تبسم است»؛ 
وسائل الشیعة ج۱۲، ص۱۱۴-۱۱۵. 
۱. ↑ وسائل الشیعة ج۱۲، ص۱۱۴-۱۱۵. 

جملاتی از کلمه تبسم

اسباب عیش بهر تو آماده کرده ام چون گل گشاده روی تبسم به لب بیا
با تبسم می کشم گفتی مرا هر دم ز غم چون نمیرم زین ادا کشتن نمی آید برون
وقف طراوت من بیدل تبسمی پر تشنه‌ کام لعل شکر بارت آمدم
بر تعجب به تبسم مشو و هرزه مخند تا شود نام نکوی تو در آفاق بلند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم