تفرس در لغت از ریشه عربی «فَرَسَ» گرفته شده و بهمعنای دریافتن چیزی از روی نشانه و علامت است. این واژه در فارسی بهصورت مصدر به کار میرود و معمولاً مفهوم فراست بردن، با زیرکی فهمیدن، یا از ظاهر به باطن پی بردن را میرساند. در منابع معتبری چون «تاج المصادر» و «منتهیالارب» آمده است که تفرس نوعی ادراک مبتنی بر دقت، مشاهده و هوش است، نه صرفاً استدلال یا تجربه مستقیم.
این مفهوم بیشتر در زمینههایی بهکار میرود که فرد با نگاه اول یا تأمل کوتاه، به باطن یا حقیقت چیزی پی میبرد. مثلاً در ادبیات کهن فارسی جملاتی مانند «به نظر تفرس از احوال باطن او تفحصی کرد» یا «تفرس کرد که از این شخص خیری حاصل نخواهد شد» بسیار به چشم میخورد. این واژه بار معنایی مثبتی دارد و معمولاً برای توصیف افراد باهوش، بافراست و آیندهنگر بهکار میرود.
تفرس. [ ت َ ف َرْ رُ ] ( ع مص ) فراست بردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). دانستن بعلامت و نشان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دریافتن چیزی را در نظر اول بعلامات و آثار. ( غیاث اللغات ). تعرف به ظن صائب. ( از اقرب الموارد ). دریافت بفراست و زیرکی و ادراک و فهم و هوشیاری. ( ناظم الاطباء ): به نظر تفرس از احوال باطن او تفحصی کرد. ( سندبادنامه ص 189 ). از آنجا که صدق تفرس فطانت پادشاه بود دانست که... ( جهانگشای جوینی ). و چون جنیقای به حس عقل تفرس کرده بود... ( جهانگشای جوینی ). || ثبات ورزیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ثبات ورزیدن و درنگ کردن. ( از اقرب الموارد ). || نمودن بمردم که او سوار ماهر بسواری است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): فلان ُ لیس بفارس و لکنه ُ یتفرس. ( اقرب الموارد ).
(تَ فَ رُّ ) [ ع. ] (مص م. ) با هوشیاری دریافتن و فهمیدن.
۱. نظر انداختن و خیره شدن به چیزی برای فهم آن.
۲. مطلبی یا امری را به زیرکی از روی نشانه و علامت فهمیدن، به فراست دریافتن.
بفراست دریافتن، نظرانداختن، مطلبی رابزیرکی، فهمیدن ازروی نشانه وعلامت فهمیدن
( مصدر ) بفراست دریافتن درک کردن بوبردن.
تَفَرُّس
(در لغت به معنی دریافتن و شناختن چیزی با علامت و نشان) در اصطلاح کلام اسماعیلی، نخستین مرحله از مراحل هفت گانۀ دعوت به این آیین. بدین ترتیب که داعی با زیرکی و هوشیاری ویژۀ خود شخصی را که مناسب تبلیغ و آمادۀ قبول دعوت است بازمی شناسد تا با به کارگیری روش های خاص، او را به آیین اسماعیلی درآورد. نیز← اسماعیلیه
با هوشیاری دریافتن و فهمیدن.