لغت نامه دهخدا
داخلی. [ خ ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به داخل، درونی. مقابل خارجی و بیرونی. اندرونی. باطنی.
- استعمال داخلی؛ خوردن و آشامیدن و حقنه ( در دوا ).مقابل استعمال خارجی، که اندرونی است. رجوع به داخلة شود.
داخلی. [ خ ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به داخل، درونی. مقابل خارجی و بیرونی. اندرونی. باطنی.
- استعمال داخلی؛ خوردن و آشامیدن و حقنه ( در دوا ).مقابل استعمال خارجی، که اندرونی است. رجوع به داخلة شود.
(خِ ) [ ع - فا. ] (ص نسب. ) ۱ - درونی، اندرونی. ۲ - مربوط به داخل یک کشور یا یک ناحیه یا یک مؤسسه و غیره.
درونی، اندرونی.
( صفت ) ۱ - درونی اندرونی مقابل خارجی. ۲ - مربوط به داخل یک کشور یک ناحیه یک موسسه و غیره.
interno
درونی، اندرونی.
مربوط به داخل یک کشور یا یک ناحیه یا یک مؤسسه و غیره.
💡 زین جنگهای داخلی و این نظام زور بی درد و داغ، خانه و بوم و بری نماند
💡 واعظ یار اشمز بیزه جز دردمند لوق بیچاره لوقدین اوزگه ندور داخلی چاره مز
💡 وَ إِذا یُتْلی عَلَیْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا ای نشهد انّه الحق الذی اخبرنا به ربّنا فی کتبه. إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ ای من قبل مجیء محمد و نزول القرآن مُسْلِمِینَ داخلین فی دین الاسلام.
💡 وسیله چیست که تو داخلی و من خارج تو گوشت می خوری و استخوان من افگار
💡 در سال ۱۴۰۰، بیش از ۹۶۳ هزار نفر مسافر در پروازهای داخلی و حدود ۱۹۷ هزار نفر مسافر در پروازهای بینالمللی از فرودگاههای استان خارج شدهاند. همچنین در این سال بیش از ۹۶۹ هزار نفر مسافر در پروازهای داخلی و حدود ۱۸۸ هزار نفر مسافر در پروازهای بینالمللی به فرودگاههای استان وارد شدهاند.
💡 ایا به داخلیان گفته الجناحعلیک ولی به خارجیان گفته الجناح علی