کلمه فصیح از ریشه عربی فصاحت به معنی روانی و روشنی سخن گرفته شده است. در زبان عربی نیز این واژه به کار میرود و به معنای کلامی است که به وضوح و شفافیت بیان شده باشد. این واژه در زبانهای مختلف، به ویژه در ادبیات فارسی، به عنوان یک صفت برای توصیف سخن یا نوشتههای ادبی و علمی به کار میرود. فصاحت در ادبیات فارسی به عنوان یکی از ویژگیهای مهم متون ادبی محسوب میشود. نویسندگان و شاعران با استفاده از فصاحت میتوانند احساسات و مفاهیم را به شیوهای واضح و تاثیرگذار منتقل کنند. این ویژگی به آثار ادبی قدرت و زیبایی خاصی میبخشد و ارتباط عمیقتری میان نویسنده و خواننده برقرار میسازد. برای دستیابی به فصاحت در نگارش، نخست باید به واژگان و ساختارهای زبانی تسلط داشت. استفاده از جملات کوتاه و ساده، پرهیز از تعابیر پیچیده و نامفهوم و همچنین توجه به لحن و ریتم متن، از جمله روشهایی است که میتواند به فصاحت کلام کمک کند. تمرین مداوم و مطالعه متون فصیح نیز میتواند در این زمینه موثر باشد.
فصیح
لغت نامه دهخدا
فصیحی کو سخن چون آب گفتی
سخن با او به اصطرلاب گفتی.نظامی.گر ز فرید در جهان نیست فصیح تر کسی
رد مکنش که در سخن هست زبانش لال تو.عطار.هان تا سپر نیفکنی از حمله فصیح
کو را جز این مبالغه مستعار نیست.سعدی.من در همه قولها فصیحم
در وصف شمایل تو اخرس.سعدی.رجوع به فصاحت شود. || ماننده سخن را آنجا که خواهد. ( منتهی الارب ). ج، فصحاء، فُصُح، فصاح. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آنکه سخن را هر کجا خواهد رساند. ( ناظم الاطباء ). || لفظ که حسن و خوبی آن بسمع دریافت شود. || لسان فصیح؛ زبان تیز. ( منتهی الارب ). روان. ( از اقرب الموارد ): لقایی و مشاهدتی و زبانی فصیح داشت. ( تاریخ بیهقی ).
بر هزل وقف کرده زبان فصیح خویش
بر شعر سخف کرده دل و خاطر منیر.ناصرخسرو.|| لبن فصیح؛ شیر کف برگرفته. ( منتهی الارب ). رجوع به فصاحت شود.
فصیح. [ ف َ ] ( اِخ ) مولانا فصیح. شخصی تواناست و در دانش بی نظیر و بی همتا و در خدمت جوکی میرزا می بود و کتابت قصرهای باغات او از شعر فصیح است و تتبع قصیده ٔمصنوع سلمان کرده و مخزن الاسرار نظامی را نیز جواب گفته، و این بیت در باب نهان داشتن اسرار از اوست:
هر نفسی کز تو کسی بشنود
بی شک از او همنفسی بشنود.
و قبراو در هری است. ( از مجالس النفائس ص 205 ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (قید ) همراه با شیدایی
فرهنگ فارسی
تیززبان، زبان آور، ترزبان، خوش سخن، کسی که خوب سخن بگویدوکلامش بدون تعقیدباشد
( صفت ) کسی که کلامش دارای فصاحت باشد زیان آور ترزبان جمع: فصحا (ئ ).
فرهنگ اسم ها
معنی: خوش سخن، تر زبان، ویژگی سخن یا بیانی که روان، روشن و شیواست و شنونده و خواننده آن را به سهولت در می یابد، دارای فصاحت، ویژگی آن که سخنش روان، خالی از ابهام و دارای فصاحت باشد، ( در قدیم ) به طور روشن و آشکار، دور از ابهام، همراه با فصاحت، ( اعلام ) فصیح خوافی [، قمری] احمدبن جلال الدین محمدبن نصیرالدین یحیی، تاریخ نگار، ملقب به فصیح بود، در هرات به دنیا آمد و عهده دار خدمات دیوانی شد، در سال قمری، در زمان سلطنت شاهرخ در خراسان مأمور شد برای تحویل گرفتن خزانه ی شاهی به سمرقند برود، از سال تا قمری در دربار شاهرخ بهادر و فرزندش بایسنقر تقرب یافت و به مقاماتی رسید، مدتی نیز مورد خشم شاهرخ قرار گرفت و زندانی شد، در سال قمری از زندان آزاد گردید، مجمل فصیحی از آثار اوست که کتابی تاریخی است مشتمل بر سه قسمت: از هبوط آدم ( ع ) تا ولادت پیامبر اسلام ( ص )، از ولادت پیامبر اسلام ( ص ) تا هجرت او و از آغاز هجرت تا پایان سال قمری، ویژگی سخن روشن و آشکار و دور از ابهام
ویکی واژه
ویژگی سخن یا بیانی که روان، روشن، و شیوا است و شنونده یا خواننده آنرا به سهولت درمییابد. دارای فصاحت.
جمله سازی با فصیح
پس به گفتار آمد آن نطق فصیح همچو در گهواره عیسای مسیح
کار تو رفته فصیحی خسته ز دست یار تو در پی چاره کار تو نیست
بر زبان فصیح میشنوم از همه کاینات این اسرار