عضم

لغت نامه دهخدا

عضم. [ ع َ] ( ع اِ ) قبضه کمان. ( منتهی الارب ). مقبض قوس. ( اقرب الموارد ). ج، عِضام. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || سرآماج و بیل گندم پاک کن که به صورت انگشتان سازند. ( منتهی الارب ). چوبی دارای انگشتان که گندم را بدان به باد دهند. ( از اقرب الموارد ). سراماج و افشون. ( ناظم الاطباء ). || دمغزه شتر و اسب و بز کوهی نر. ( منتهی الارب ). عسیب اسب و شتر و بز کوهی. ( از اقرب الموارد ). ج، اءَعضِمة. عُضم. || تخته فدان که بر سرش آهن باشد. || خطی در کوه که رنگش مخالف رنگ کوه باشد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
عضم. [ ع ُ ] ( ع اِ ) ج ِ عَضم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به عَضم شود.

فرهنگ فارسی

قبضه کمان مقبض قوس سر آماج و بیل گندم پاک کن که بصورت انگشتان سازند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال راز فال راز فال تاروت فال تاروت فال ابجد فال ابجد