لغت نامه دهخدا
گفت با خرگوش خانه خان من
خیز و خاشاکت از او بیرون فکن.رودکی.بعد از آنش از قفس بیرون فکند
طوطیک پرّید تا شاخ بلند.مولوی.رجوع به افکندن و فکندن شود. || خارج کردن.خود را از جائی خارج ساختن:
کرد رو به یوزواری یک ژغند
خویشتن را شد بدر بیرون فکند.رودکی.