گریزنده یاب

لغت نامه دهخدا

گریزنده یاب. [ گ ُ زَ دَ / دِ ] ( نف مرکب ) آنکه گریزنده را دریابد. مجازاً اسب تیزتک. اسب تندرو که بدنبال فراری رود و او را بگیرد:
همان ترک بیرون زد از صف چو شیر
گریزنده یاب ابلقی تند زیر.( گرشاسب نامه ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) آنکه گریزنده را در یابد. ۲ - اسب تیز رو که بوسیل. آن دنبال فراری روند و او را بگیرند: همان ترک بیرون زد از صف چو شیر گریزنده یاب ابلق تند زیر.

جمله سازی با گریزنده یاب

گریزنده گشتی به یک ضرب گرز تو را نیست آزرم این یال و برز
ز پیشه گریزنده را باز جست بدان پیشه دادش که بود از نخست
بدان حمله افزونتر از دو هزار تبه شد گریزنده اسب و سوار
گریزنده یک پای از آنسان شتافت که اسپ دوان گردش اندر نیافت
چو بر جنگ شد ساخته سازشان گریزنده شد دیو از آوازشان
مر افکنده را گرگ دل کرد پاش گریزنده را غول گفتی که باش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
علت
علت
کس کش
کس کش
آراست
آراست
فال امروز
فال امروز