پوستین بید

لغت نامه دهخدا

پوستین بید. ( اِ مرکب ) بید پوستین. پت. بید. دیوجامه. کرم فرش.

فرهنگ فارسی

( اسم ) بید پت دیو جامه کرم فرش ٠

جمله سازی با پوستین بید

حاسدانش را که هستند از در صد پوستین هر دم آسیبی رسد زین عالم رو به حیل
گفت: جان پدر! تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی.
عشق توآم پوستین گر بدرد گو بدر سوختهٔ گرم رو تا چکند پوستین
پوستین و پوستین‌دوزی، در فرهنگ فارسی منشأ کنایه‌هایی است، مانند:
خَز به پوست مودار تعدادی از پستانداران گفته می‌شود که اغلب فرآوری و رفو می‌شود تا به عنوان پوستین در لباس‌ها به کار رود.
آنکه اندر حق او یک رنگ بینم در جهان خواه گویی تاج باش و خواه گویی پوستین
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال لنورماند فال لنورماند فال ارمنی فال ارمنی فال پی ام سی فال پی ام سی